
بخشی از متن:
خودم به مثابه يک آماتور
وقتي به عکسهاي خودم مينگرم که در برابرم قرار گرفتهاند، متوجه ميشوم صرفاً چيزهاي دوستداشتني يا واقعاً دوستنداشتني [البته از نظر خودم] را به عنوان سوژههاي عکاسي انتخاب ميکنم. اينجا دوباره گرفتار اين فکر ميشوم که چه آماتوري هستم. (اتفاقاً در نمونههاي بالا، چيزهاي مورد علاقهام، موتورسيکلتها، جعبههاي موسيقي، مانکنها و درختها هستند و منفورترين چيزها هم بچهها، هواپيماهاي جت، خانهها و ماهيها.)
در زندگي واقعي تمايزي آشکار ميان اين دوستداشتنيها و دوستنداشتنيها ميگذارم. با اين حال، در خودآگاه و ذهنم، اين اشيا طبقهبندي نشدهاند و دلايلي بسيار مستقل براي وجود داشتن دارند. مثلاً وقتي بلند شدن يک جت را ميبينم، وحشتزده ميشوم، گويي که انگار انساني ماقبل تاريخام؛ اما در عين حال، قلبم از حسي خوشايند ميتپد. من با ديدن اشياي خاصي اغلب دچار اين احساسات متضاد ميشوم. به عبارت ديگر، من همزمان دو ميل متضاد دارم، ميل بازگشت به مبدأ و ميل رسيدن به پايان. به بياني ديگر، آنچه باعث ميشود شاتر را فشار دهم، چيزهايي هستند که چنين حسهاي متضادي را در سلولهايم ميدوانند.
عکسهايي که ميگيرم، در معناي لامسهاي، چيزهاي «محبوب» يا «منفور» مناند. اين يک بازتاب گريزناپذير و طبيعي است. اما اگر بيش از حد تسليم اين فتيشيسم شوم، عکسهايم از واقعيتهاي من تهي ميشوند يا جنبة سند و يادگاري بودن را از دست ميدهند؛ پس اين ريسک وجود دارد که اين عکسها صرفاً تبديل به عکسهايي دربارة دروننگري من شوند.
با اين که ممکن است عکاسي من يادگاريام باشد، اما دروننگرانه نيست. بنابراين بايد فتيشيسم خود را مهار کنم.
همانطور که قبلا گفتم، من پاسخ خوبي براي اين سؤال که «چطور عکس ميگيري؟» ندارم، چون تنها چيزي که دربارة عکاسي ميدانم اين است که من، به نحوي، يک عکاس آماتور فرا ـ شخصي۸ ام. از اين گذشته، سخت است که اينجا شرح دهم هر عکس را چرا و چگونه گرفتهام. مسئله اين است که آيا چنين کاري اصلاً براي شما جالب است يا نه. اگر اين متن را تا اينجا خواندهايد و لذت بردهايد، براي من کافي است.