مصداقی از گرافیک محیطی

خلق تجربه‌های مسیریابی موفق؛ پرورش حس‌های مثبت در طراحی سیستم‌های مسیریابی / یان لینگ وانگ / افسانه کامران

 

معرفی مقاله:

مسیریابی یکی از اولین کنش‌هایی است که انسان‌ها در طول زندگی خود به کار می‌گیرند؛ وقتی که از جایی به جای دیگر حرکت می‌کنند. به عنوان یک شیوه و روش، مسیریابی تا قرن بیستم توسعه چندانی پیدا نکرد. برنامه‌ریزان شهری، معماران، طراحان داخلی، طراحان صنعتی، طراحان گرافیک محیطی و همچنین روانشناسان علوم شناختی و رفتاری در مطالعات چند رشته‌ای مسیریابی تنها پس از قرن بیستم درگیر شدند. مسیریابی همواره با احساسات ما مرتبط است. هر فردی که سردرگمی و عدم آشنایی مکانی را تجربه کرده باشد احساساتی چون سرخوردگی، اضطراب و ترس را نیز تجربه کرده است. در این لحظه شخص خودش را به خاطر بی‌کفایتی‌اش در پیدا کردن مسیر سرزنش می‌کند و احساس بدی نسبت به محیط پیدا می‌کند. بیشتر تحقیقات درباره‌ی مسیریابی تا به امروز بر احساسات منفی چون استرس، ترس، نگرانی و خشم تأکید داشته است و اینکه چگونه برنامه‌ریزی بهتر سیستم‌های مسیریابی می‌تواند به طرد این احساسات منفی کمک کند. هر چند احساسات مثبت به طور عمده در تمرین‌هایی ازموارد کوچک مسیریابی به طور مثال در مسیریابی برای سرگرمی و مسیریابی برای کودکان مطرح شده است.

احساسات مثبت نظیر لذت، رضایت و توان این احساسات در مسیریابی کمتر مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است. هدف این مقاله دفاع از اهمیت احساسات مثبت در طراحی سیستم‌های مسیریابی و ارائه فهرستی از این معیارها برای خلق تجربه‌های مسیریابی موفق است.

مسیریابی اصطلاحی برای توصیف “مراحل دستیابی به مقصد در محیط‌های آشنا یا غریب است” که همواره  با احساسات ما رابطه دارد. هر فردی که سردرگمی و ناآشنایی با محیطی را تجربه کرده باشد؛ احساساتی چون سرخوردگی، اضطراب  و ترس را نیز تجربه کرده است. “عبارت گم کردن راه توسط فردی معمولاً به این معناست که او جهت و فاصله مورد نیاز برای بازگشت به نقطه آغاز و یا مقصد مورد نظرش را نمی‌داند در حالی که در راه است.”

اما کلمه‌ی گم شدن  چه بسا “معنایی بیشتر از کلمه ساده احساس عدم اطمینان و بلاتکلیفی از لحاظ جغرافیایی را دارد”.

به عنوان یک رشته، مسیریابی تا قرن بیستم توسعه چندانی پیدا نکرد، واژه مسیریابی در سال ۱۹۶۰ به وسیله طراح شهری کوین لینچ در کتاب اثرگذارش سیمای شهر وضع شد و مدتی بعد به عنوان عبارت مسیریابی در اوسط سال ۱۹۷۰ به وسیله روانشناسان  علوم شناختی چون استیون کاپلان، راجر فراز و دیوید استا به منظور یکی کردن همه ادارکات و فرایندهای تصمیم‌گیری لازم برای پیدا کردن مسیر وضع شد.

روانشناسان علوم رفتاری و شناختی، طراحان شهری، معماران، طراحان داخلی، طراحان صنعتی و طراحان گرافیک محیطی و  امروزه طراحان تعاملی  در مطالعات چند رشته‌ای مسیریابی درگیر شده‌اند. تاکنون بیشتر تحقیقات  درباره‌ی مسیریابی بر حل مسأله و جنبه‌هایی از مسیریابی و توسعه سیستم‌های آن که کمکی برای جلوگیری و گریز از احساساتی بدی چون استرس، ترس و نگرانی هستند، تمرکز دارد. هر چند احساسات مثبتی چون لذت و رضایت به کلی در تمرین‌های جزئی‌تر مسیریابی چون سرگرمی و مسیریابی برای کودکان مورد بحث قرار گرفته است. احساسات مثبت و توان آن در تجربیات مسیریابی کمتر بررسی شده‌ است. نویسنده این مقاله در صدد است تا از اهمیت احساسات مثبت در مسیربابی دفاع کند و همچنین فهرستی از معیارهای خلق تجربه‌های مسیریابی موفق را ارائه دهد.

انسان اولیه به طور معمول به چشم‌اندازی که در آن زندگی می‌کرد وابسته بود چرا که به ابزار و دانشی برای سفر محتاج بود. بیشتر فعالیت‌های اولیه مسیریابی کاملاً به رفتارهای هدف‌یاب مرتبط بود. در فرهنگ یونان قدیم و کلاسیک سرگردانی نتیجه فشار نیرویی خارجی است که بدن و ذهن را از روال عادی‌اش خارج می‌کند. در واقع واژه‌های مرتبط  با سرگردانی استعاره‌ای برای تحمل رنج و درد است. بر اساس تعریف  واژه‌نامه آکسفورد “سفر کردن” به معنای عذاب کشیدن، زجر و تحمل  رنج و محنت کشیدن و با پای پیاده جایی رفتن، از جایی به جای دیگر رفتن، یا حرکت کردن از خانه و جایی آشنا به جایی دیگر با بار معنایی منفی همراه بود. توسعه صنعت حمل و نقل مدرن  امروزی به این معناست که  مردم به سفرهای طولانی‌تر و دورتر بیشتری می‌روند.

 

محصولات مرتبط

سبد خرید ۰ محصول