بخشی از مقاله:
حسامالدین رضایی در سال ۱۳۳۹ در خانوادهای سنتی و مومن در تهران متولد شد. پدر، مادر، سه خواهر و دو برادرش همواره او را خالصانه دوست داشتند و از هیچ همراهی فروگذار نمیکردند. بنابراین حسام با علاقه شدیدی که از همان نوجوانی به نقاشی نشان داد و به لطف خانواده، راه خود را به هنرستان نقاشی گشود. همزمان با تحصیل در هنرستان، در کلاسهای نقاشی استادان مختلف نیز شرکت کرد و با اصول طراحی و شبیهسازی آشنا شد. در این دوران که با سالهای پر جنبوجوش و طوفانی اوایل انقلاب ایران مصادف بود، حسام جوانی شوخ و شاد و پرتحرک، و مانند بیشتر جوانان آن دوره سرشار از شور و هیجان و آرمانخواهی بود.
در فعالیتهای اجتماعی شرکت میکرد و میخواست از هنرش در راه جامعه استفاده کند، اما جسم و روان شکننده و حساس او در برابر هیجانها و تنشهای درونی و بیرونی چنان آسیبپذیر بود که گاه کارش به بیمارستان میکشید. در سالهای بعد، تلاطمهای اجتماعی، تعطیلی چند سالهی دانشگاهها و فروکش امواج انقلاب، حسام را به فکر سفر به خارج و ادامه تحصیلات هنری خود انداخت. اما مشکلات زیاد بود. جدایی از خانوادهای که به شدت به آن وابسته بود از یک سو و هزینه هنگفت یک سفر تحصیلی برای چند سال از سوی دیگر میتوانست برای انصراف از این وسوسه کافی باشد. اما این یک هوس زودگذر نبود. «ماهی سیاه کوچولو» تصمیمش را گرفته بود و باید به هر قیمت خود را به اقیانوس میرساند.
بالاخره باز هم در لحظات آخر مساعدت خانواده همراهی کرد و حسام برای تکمیل کار هنری خود عازم آلمان شد. حسام در مصاحبهای که در سال ۷۱ در جریان نمایشگاه خود داشت در اینباره چنین میگوید: «در سال ۱۳۶۳ با هدف دنبال کردن نقاشی به آلمان رفتم. وضعیت آسانی نبود. من بدون هیچ پشتوانهای به خارج رفتم. نمیدانم گفتن این حرفها لازم است یا نه؟ به هرحال با ویزای توریستی وارد آلمان شدم و پس از گذراندن یک دوره شش ماهه زبان برای شرکت در امتحان ورودی اکادمیِ برلین، به برلین غربی رفتم.»