در بخش اعظم آنچه دربارهی هنر نوشته میشود، زبانْ مدیومی است شفاف و نامرئی، ابزاری که از آن، به شیوههای مختلف، برای تبیین و تحلیل و تفسیر آثار استفاده میشود. بهطور طبیعی، هر چه ابزار نامرئیتر باشد کارآمدتر است. در حوزهی نوشتن دربارهی هنر معمولاً چنین است که زبان، بدون آنکه در پی خودنمایی و جلوهگری باشد، عموماً با اتکا به این یا آن گفتمان تحلیلیـ تفسیریـ انتقادی، در کار بررسی معانی، دلالتها و پیوندهای آثار است. این همان زبان، یا فرازبانِ، نظری، مفهومی یا علمی استــ البته امروزه، گذشته از برخی نمونههای عجیب و نادر، دیگر کمتر کسی را میتوان یافت که خطر کند و هنگام صحبت دربارهی پدیدههای انسانی، فرهنگی و حتی اجتماعی از اصطلاح «زبان علمی» استفاده کند.
اما، حین صحبت کردن دربارهی هنر، با پذیرش این مطلب که نوشتن دربارهی هنر پیش از هر چیز «نوشتن» است، میتوان به زبان دیگری نیز اندیشید، نه آن زبان نامرئیِ نظری، بلکه زبانی کاملاً مرئی و مصنوع که به جای پیشه کردن کِبر متواضعانهی زبان نظری در مواجهه با آثار هنری و پرهیز از برجسته شدن و جلوهگری، مانند یک اثر هنریِ مستقل در عرض آنها، در عرض آثار هنری بهعنوان سوژهی نوشتن، قرار میگیرد. بدین ترتیب در اینجا نوشتن دربارهی هنر، «هنرنویسی» یا هنرنگاری، به جای آنکه نقش حلال و اسید را در مواجهه با آثار بازی کند، تبدیل به آینهای میشود که در برابر اثر هنری بهمثابهی آینه قرار میگیرد: مصداق آینه انداختن در آینه. میتوان مجدداً به شیوهی نظری دربارهی چیستی و چگونگی برجسته شدن زبان، یا مقولهی خودآگاهی زبانیـ مدیومی، در فرایند هنرنویسی قلمفرسایی کرد. اما شاید راه درستتر، و نه سادهتر، آن باشد که با پیروی از ایدهی «هنر بهمثابهی حرفه»، و نگریستن به نفسِ نوشتن بهمثابهی نوعی حرفه، پیشه، فن، صنعت یا هنر، به خواندن و نوشتن متنهایی روی بیاوریم که پیشاپیش مصداق این شکل از برخورد با زبان در مواجهه با آثار هنری هستند. گفتن ندارد که در اینجا صحبت بر سر ادبیات است و زبان مورد اشاره نیز همان است که عموماً بهعنوان زبان ادبی شناخته میشود.
بحث ادبیات بهمثابهی حرفهـ هنری در کنار سایر حرفهـ هنرها البته بحثی جداگانه است. اما ادبیاتی که در اینجا مد نظر است ادبیاتی است که با سوژه قرار دادن آثار هنری مثال اعلای نوشتن دربارهی هنر، یا هنرنویسی، و مصداق کامل درآمیختگی هنرها، یا آینهدرآينگی، است. این قسم نوشتار هنری بیش از آنکه در کار تبیین و تحلیل و تفسیر آثار هنری باشد عمدتاً در کار توصیف زنده و ملموس، یا ایضاحِ، آنها به مدد زبانی است که برای نزدیک شدنِ بیشینه به آثارْ ظاهراً از آنها دور میشود؛ زبانی که وفاداری به آثار هنری را مستلزم وفاداری به زبان میداند، امری که تنها از طریق تحقق بخشیدن به ظرفیتها و قابلیتهای درونی زبان امکانپذیر است. چنین است که مثلاً چه بسا شعر گفتن دربارهی آثار هنری مصداق وفادارانهترین شیوهی برخورد با آنها باشد.
متنی که در پی میآید نوشتهی مارک دوتی، نویسنده و شاعر امریکایی، است. کل نوشتهی او، که یک کتاب کوچک است، شرح دلباختگی او به نقاشیهای طبیعت بیجان هلندی و درآمیختگی این تصاویر با شخصیترین و صمیمانهترین خاطرات و خیالهای اوست. تلقی از نقاشی بهمثابهی «چیز»ی مادّی با همهی پیچیدگیهای فیزیکی و حسّانیاش، و پایبندی به ایدهی «اندیشیدن از خلال چیزها»، احتمالاً یکی از رانههای اصلی دوتی در پرداختن به نقاشیهای طبیعت بیجان و سنت معظم نقاشی هلندی است و ربطی وثیق، هرچند کمابیش ندانسته، با برخی جریانهای فکری نوماتریالیستیِ نوظهور دارد. این نوشته، و نوشتههای مشابه، نشان میدهد که روا نیست توصیف هنرمندانهی هنر در زمرهی پیشههای فراموششده قرار بگیرد، و نشان میدهد که چگونه خودِ «توصیف هنر» نیز، بهنحوی بایسته، همچون هرگونه توصیف دیگری از هر چیز، تنها با تبحر یافتن در «هنر توصیف» امکانپذیر است. در نهایت، باید گفت که چه بسا زبان نظری یگانه، و بهترین، راه برای فهم هنر نباشد. و اینکه، دیدن و شناختن و ارجشناسیِ هنر حقیقتاً مستلزم هنرِ دیدن و شناختن و ارجشناسی است.
.
مطالعهی مقالهی اين بخش:
طبیعت بیجان با صدفها و لیمو: در باب اشیاء و صمیمیت / مارک دوتی / مهدی نصرالهزاده