معرفی مقاله:
ابوالقاسم سعیدی نقاشی است كه یكی چند نقشمایه را در كارهایش تكرار كرده است. به اعتقاد مهران مهاجر، در میان این نقشمایهها، درخت سروری میکند و حضوری همهجاباش دارد. و بیراه نیست اگر بخواهیم راز و رمز نقاشیهای ابوالقاسم سعیدی را با اتکا به همین درختها بکاویم. او در این یادداشت با تکیه بر چند اثر او به تحلیلی از شیوهی نقاشی سعیدی میپردازد. به زعم او یکی از رازهای سربهمهر نقاشی، همین سر بر آوردن نقاش در برابر مام طبیعت است. دوگانی طبیعت و فرهنگ جدلی است که هر جا رنگی به خود میگیرد و در نقاشیها به گونهای ظاهر میشود. مهاجر معتقد است در این نقاشیها طبیعت با درخت، این نمادِ نمایانِ طبیعت، آشکارا جلوهفروشی میکند. اما مهاجر تلاش میکند پاسخ سؤالاتی را که به درک بهتر نقاشیهای سعیدی کمک میکند نیز فراهم کند. سؤالاتی همچون فرهنگ از کجای نقاشیها سر برمیآورد؟ و یا درختانِ این نقاشیها به کجا تعلق دارند و از کجا آمدهاند؟
.
بخشی از مقاله:
رنگها نیز در نقاشیهای نقاش آشکارا نقشی دارند. اگر خطوط در قالب قاب به رقص درآمدهاند، رنگها نیز در هیأت دایرههایی انتزاعی و بر سطح سطوحی رنگین زیر و بم موسیقایی این رقص را به صدا درمیآورند. گاه حتی این دایرهها چنان بزرگ شدهاند که آن خطوط را در خود به تحلیل بردهاند. در برخی آثار نقاش (که البته در این مجموعهی بهنمایشدرآمده نیستند) رنگها تخفیف یافتهاند. یا بیشتر با خاکستری تیره آمیختهاند، یا نقاشی اساساً به سوی اثری تکرنگ میل کرده است. شگفت آنکه در این نقاشیها راز نقاش و راز نقاشی نهانتر مانده است.
سطح بوم و ژرفای جهان همواره در جدال بودهاند و پیآمد این جدال ورقهای زیادی از تاریخ هنر را پر کرده است. این معضل جذاب در این نقاشیها نیز شکلی خاص به خود میگیرد. شکلی که بیشتر در نقاشیهایی نمایان میشود که ما درختها را با میانجی پیشخوانی میبینیم و بشقابی و گلدانی روی آن. در این کارها مشخصاً با نمودهایی از دو فضای داخلی و بیرونی روبهرو هستیم. پیشزمینهها فضای داخلی را بازمینمایانند و درختان بیرونگاه را. و خطوط و سطوحِ افقی گویا خواستهاند این دو فضا را محکم از هم جدا کنند. اما هیچ خط به ژرفاروندهای از پیشزمینه به بیرون نمیرود و ژرفایی نمیآفریند. هم آن چیزها نزدیکاند، و هم این درختها.
ابوالقاسم سعیدی اهل بسط است. نه در كار قبض و دایرهها و خطوطِ نقاش ما را در چارچوب نقاشی زندانی نمیكنند بل در آن سوی نادانستگی رهایمان میكنند. نقاشیهای انداموار او ما را نه به گذشتهای خیالین و نه به آیندهای رویایی میبرند. آنها ما را در حال نامتعین معلق میسازند. نقاشیهای نقاش با حال آدمها كار میكند نه با مقام آنها.