مارلن دوما/ نقاشی/ نقاش آفریقای جنوبی

جهان‌گرایی، چند فرهنگی / گفت‌وگوی مارلن دوما با گوین یانتس

بخشی از متن:

گوین یاتس: در حال حاضر در اروپا، به عنوان یک نقاش هلندی شناخته شده‌ای ولی در آفریقا تو را هنرمندی از آفریقای جنوبی تلقی می‌کنند. با چه ترفندی به این موقعیت دست یافته‌ای؟

مارلن دوما: به نظرم «ترفند» واژه بجایی است. به تعبیری شاید بتوان گفت که چون با تصویر کار می‌کنم و هر جور کاری را هم دوست دارم، مثل لاک‌پشتی که لاکش را به دوش می‌کشد، من نیز دنیای تصویری‌ام را همه‌جا با خود می‌برم. کارگاهم، پناهگاه من است و همه‌جا دنبال خودم می‌کشمش؛ بعضی اوقات حس می‌کنم کارگاهم، خانه و مقرم است.

گوین یاتس: می‌توانم مثال‌ات را بازتر کنم و دقیق‌تر بگویم که به جای آن که محدوده جغرافیایی اروپا یا آفریقا را محل سکونت خود قرار دهی، محدوده هنر را وطن می‌دانی و در عرصه هنر آرامش خانگی را می‌یابی.

مارلن دوما: خیلی معذب‌کننده است ولی درست می‌گویی، خوشحالم که این بحث را پیش کشیدی؛ سعی می‌کنم با بالارفتن سن، با خودم روراست‌تر باشم. مدت‌ها طول کشیده تا وقتی با این پرسش مواجه می‌شدم که «چه کار می‌کنم؟» به جای کار آموز، خودم را هنرمند بخوانم.

کار من همین است و همین را هم دوست دارم. ولی دشوار است. زمانی بود که به همدوره‌ای هایم می‌گفتم شما اصلا احساس گناه ندارید. چون نسل من فکر می‌کردند در کل عمر، کوچک‌ترین خطایی از آن‌ها سر نزده، در صورتی که من همیشه هنرمندبودن را اشتباه می‌دانستم. «هنرمند» زنگ قشنگی در ذهنم به صدا در می آورد.

من می‌خواستم آدم خوبی باشم. ولی، چطور می‌توان هنرمند و در عین حال انسان خوبی هم بود. بنابراین هیچ‌وقت نمی‌گویم که چه کاره‌ام. پذیرفتن این مسئله که هنر، مامن هنرمند است، به مفاهیم هویتی ربط پیدا می‌کند. مردم معمولا هویت خود را به‌صورت گروهی تعریف می‌کنند. اگر خود را هم‌رنگ آن‌ها ندانی، آن را پای بی‌توجهی و بی‌فکری‌ات می‌گذارند.

گوین یاتس: همگی ما انسان‌های بسیار فردگرایی هستیم. به همین دلیل نیز هنر را برگزیده‌ایم. هنر این امکان را فراهم می‌کند تا در حالی که فردیت خود را حفظ می‌کنیم. هویت جمعی را نیز از دست ندهیم. این مقوله که ما به نوعی «حلقه ارتباطی» ( In- between ) میان دنیاهای متفاوت رسیده‌ایم، یکی از مهم‌ترین جنبه‌های جهان‌گرایی معاصر است. جهان‌گرایی، فرآیندی است که با همین «حلقه‌ها» تعریف می‌شود.

مارلن دوما: از واژه «حلقه ارتباطی» و این تعریف که هنر درباره فضای میان آدم‌ها است، خوشم می‌آید. تقلید، واقعیت نیست؛ هنر با جنبه‌های ناپیدا و با تمامی روابط غیرشفاف و مرموز میان اشیاء سروکار دارد. هنر اصولا، در چنین حال‌وهوایی تعریف و تبیین می‌شود.

گوین یاتس: کارهایت هم همینطور هستند و با همین روابط سروکار دارند.

مارلن دوما: فکر می‌کنم همین مسئله، خیلی‌ها را دچار سوء‌تفاهم می‌کند. چون از یک طرف کارها خیلی ساده هستند، تصاویر گویاست و این پرسش پیش نمی‌آید که موضوع تابلو چیست؟ آشکارا فیگور انسان است. با این وجود می‌بایست منظور تصاویر را درک کرد و همین گیج‌شان می‌کند. و باز هم اگر کارها را درست بفهمند و به عنوان آثاری واقع‌گرا و یا واقع‌نما درک کنند، رابطه میان عنوان و خود اثر، مسئله دیگری پیش روی‌شان می‌گذارد. البته من دوست دارم برایشان درگیری ذهنی درست کنم.

گوین یاتس: بینندگان آثارت نمی‌توانند خیلی سطحی از کنار کارهایت بگذرند؛ نمی‌توان برداشت‌های سریعی داشت. می‌بایست بر روی کارها تأمل کرد.

مارلن دوما: زمانی که در مدرسه هنر درس می‌خواندم. دوست داشتم که نقاشی با واقعیت رابطه عمیق‌تری داشته باشد و همانندی بیشتری به زندگی «واقعی» پیدا کند. می‌خواستم حتى عکاسی کنم؛ چون معتقد بودم نزدیکی بیشتری با زندگی واقعی دارد. فکر می‌کردم کسانی که نقاشی و تصاویر ذهنی و فیگورهای معلق می‌کشند، از واقعیت پرت افتاده‌اند؛ هنرهای نمایشی با واقعیت مأنوس‌تر بود ولی واقعا از این که با کمک دستم تصاویر را بوجود بیاورم، خوشم می‌آید.

از جنبه‌های دیگر هم مشکل داشتم؛ مثلا اگر بخواهم بگویم دوستت دارم، می‌توانم نامه‌ای برایت بنویسم و کار بیهوده‌ای است که به جایش یک نقاشی بزرگ بکشم؛ بنابراین می‌بایست میان تمامی این تناقضات تعادل برقرار می‌کردم؛ از این رو شروع کردم به استفاده‌کردن از تمامی چیزهایی که در نقاشی برایم مسئله‌ساز شده بود؛ به این نتیجه رسیدم که نمی‌خواهم یک موجود انسانی بسازم چون خدا که نیستم؛ من چیز دیگری می‌سازم. سرانجام جنبه مبهم و دوپهلوی تصاویر برایم جاافتاد و به این آگاهی رسیدم که تصویر تنها از دریچه نگاه بیننده جان می‌گیرد و در این رابطه معنی می‌یابد، به این ترتیب با نقاشی کنار آمدم.

سبد خرید ۰ محصول