
در تاریخ علم شاید هیچ نظریهای به اندازهی نظریهی تکامل مورد بدفهمی و سوءتعبیر قرار نگرفته باشد. به طور طبیعی هر نظریهی علمی نزد عوام به ابتذال کشیده میشود و روایات سادهانگارانه از آن اشاعه مییابد. اما اغلب نظریههای علمی چنان انتزاعی و پیچیدهاند که عقل عوامالناس به آن ها نمیرسد، در حالی که نظریهی تکامل به علت سادگی و ملموس بودنش و از آن مهمتر تباینش با انگارههای به شدت مستحکم جامعهی بشری واکنشهای غیرتخصصی فراوانی را به دنبال داشته است. گرچه این مقابلهها و کژفهمیها مانع از بسط و گسترش نظریه تکامل به حوزهها و قلمروهای جدید نشده است، تا جایی که امروزه تکامل یکی از استوارترین و مستندترین حقایق علمی است.
هدف این مقاله به زعم یگانهدوست تبیین نظریهی تکاملی هنر است. اما آیا هنرمندی که نظریهی تکامل میداند هنرمند بهتری است؟ به اعتقاد او خیر، نه تنها تکامل بلکه هیچ نظریهی دیگری رابطهی مستقیم و بلافصل با مهارتهای هنری ندارد، کما اینکه یک خلبان برای هدایت هواپیما به آگاهی کامل از فیزیک سیالات نیاز ندارد. در واقع نظریهی هنر به طور عام، بحث از کلیات است و کار هنری مهارتی عملی و انضمامی است. یگانهدوست در واقع با استفاده از این نظریه به شرح همین رابطه میپردازد.
بخشی از مقاله:
این که دربارهی مقولات فرهنگی نمیتوان با معیارهای زیستی و طبیعی سخن گفت نشئت گرفته از این پیشفرض است که انسان تافتهای جدابافته است. اما فرهنگ بدون حضور مغزی تکاملیافته هیچگاه مجال بروز نمییافت. انسان نیز همچون سایر گونههای جانوری تنها ویژگیها و رفتارهایی دارد که اولاً بر بنیادهای زیستیاش استوارند و ثانیاً او را در سازگاری با محیط اطرافش یاری میکنند. فرهنگ در نهایت راهبردی برای مواجهه با مشکلات محیط فیزیکی و اجتماعی است. شانس بقای انسان با پرورش منابع غذایی و محافظت طولانیتر از آنها، سازمانهای اجتماعی، گسترش تکنولوژی و مراقبتهای پزشکی و سرپناههای مطمئنتر افزایش یافته است .فرهنگ به ما کمک میکند به جای مبارزهی طاقتفرسای هر روزه برای تأمین غذا، آن را از رستوران و فروشگاهها تهیه کنیم و در زندگی اجتماعی نیز با کمک قوانین و هنجارها در مبارزهی هر روزه برای تأمین منابع حیاتی بیشتر، دودمان یکدیگر را بر باد ندهیم (البته مواقعی هم کاملاً بیاثر است و دودمان یکدیگر را بر باد میدهیم). اما در نهایت زندگی اجتماعی نیز راهبردی برای مواجهه با دنیای فیزیکی و برطرف کردن غرایز پایه برای حفظ بقا است.
گزاف نیست اگر بگوییم مغز انسان یا هرگونهی جانوری دیگر برای حل کردن مسائل دنیای مادی و حفظ بقا تکامل یافته است. اما رابطهی میان تکامل مغز و مسئلهگشایی مادی مستقیم نیست. فرهنگ در انسان ظهور یافته زیرا در عمل، موجب همبستگی انسانها در مقابل محیط فیزیکی و در نهایت حفظ بقا و تولید مثل بهتر می شود.
در طی میلیونها سال طبیعت،گونههایی که حیات اجتماعی دارند را برگزیده است. محیط اجتماعی مسائل جدیدی را رقم میزند که ارگانیسم بهناچار باید خود را با آن مطابقت دهد. در جریان آزمون و خطای تصادفی طبیعت، مغز قابلیتهایی برای ارتقای تعاملات و روابط اجتماعی مییابد و به نقطهی بیبازگشتی میرسد که پس از آن بروز رفتارهای فرهنگی میسر میشود. اما رفتارهای فرهنگی نیز به یکباره ظاهر نمیشوند: ابتدا شکلهای بسیار سادهتری از فرهنگ در گونههای جانوری دیگر نمود مییابد و از آن جا که این شکلهای سادهی فرهنگی مزایای زیستی فراوانی به دنبال دارند طبیعت آنها را بر میگزیند و امکان رشد و توسعهی بیشتر آنها را فراهم میکند. بدین ترتیب حجم مغز بزرگتر میشود و گونهی جدیدی تنها در دویست هزار سال پیش ــ که در مقایسه با تاریخ حیات چون چشمبرهمزدنی است ــ ظاهر میشود که توانایی خلق قراردادها، هنجارها و نمادها را دارد. جالب اینجاست که زبان شفاهی چند ده هزار سال پیش و زبان کتبی کمتر از ده هزار سال است که پدید آمده است. بنابراین این انسان هوشمند تحفهی جدیدی است که نیامده داعیهی سروری بر جهان را دارد، غافل از این که روند تکامل ادامه دارد و دستخوش حوادث پیشبینیناپذیری است.