معرفی مقاله:
در این یادداشت ثمیلا امیرابراهیمی نقدی بر نمایشگاه محمد خلیلی در گالری اُ، آبان ماه ۱۳۹۴ نوشته است. به اعتقاد او اگر نمایشگاه اخیر محمد خلیلی (مکان تهی) را در ارتباط با آثار سالهای گذشتهاش پیگیری کنیم تحول کار او را به ویژه در «فضاسازی» خواهیم دید. فضاهایی که او در پنج ـ شش سال گذشته بر ما گشوده، بهترتیب ایستگاههای مترو، جادههای بیآغاز و پایان، حوضچهها و تأسیسات متروک حومه شهری، دشتهای گسترده، برکههای گلآلود، صخرههای سنگی و آسمانهای وسیع و باشکوه است. به زعم امیرابراهیمی هرچه در ابتدا فضاهای شهری تیره و تار و سنگین بودند، فضاهای طبیعی سالهای بعد، نامتناهی و باز و رنگین شدند. نقاش با هر نمایشگاه، تسلط وآزادی بیشتری در تکنیک و تخیل به دست آورده و هربار بیش از گذشته موفق شده عناصر آشنا را از دل واقعیت روزمره بیرون کشیده و در فضای ناآشنا و غریب رؤیا و خیال قرار دهد.
.
بخشی از مقاله:
خلیلی در طراحیهای اخیر خود نیز اشیاء محدودی را انتخاب کرده و با قرار دادن آنها در فضای تهی، به مکانی از دست رفته اشاره میکند. این دکلها، لولهها و مخازن آب، بدون هیچ زمینهپردازی و عنصر اضافی دیگر، یک ویرانهی شهری و صنعتی را در ذهن ما مجسم میکند. سیاه و سفید بودن طراحیها (گاه همراه با ته رنگهای گرم) و استفاده از تکنیکهای مختلف خراش و پاککن، بخش مهمی از شگرد خاص او در ساختن فضای کهنگی و انهدام است. گویی این یادداشتهای تصویری رنگ و رو رفته، گزارشهایی شتابزده و باقی مانده از یک فاجعه بزرگ طبیعی یا بشری هستند. زلزله یا جنگ، هرچه که هست این تصاویر آپوکالیپتیک، تجسم عام همه شهرها و زندگیهای ویران شدهاند و بهطور خاص، شاید تصاویر پیشگویانهی واقعیت یا کابوس جنگ، یا زلزلهی کبیر تهران باشند. نقاش بیش از این چیزی نمیگوید. ابهام، ویژگی کار خلیلی است اما نه ابهامی که به طرف انتزاع برود. او واقعیت را با وهم و رؤیا مماس میکند تا عالمی فراواقعی و ماوراءالطبیعی بیافریند.گویی همه آنچه ما میبینیم در جایی بین اینجا و عالمی دیگر حادث شده است. با این همه، ابهام مانع دیدن درونمایهی اصلی کارهای او نیست. چراکه فضاسازی خلیلی همراه با تِم همیشگی «تنهایی انسان در جهانی پایان یافته و متروک» کامل میشود. او انسان را در فضا میگذارد تا داستان پرتاب شدن خود را در دنیایی بیرحم و بیاعتنا بازگو کند.
اما از نگاهی واقعگرا، این انسان ـ مرد گاه حالت یک کارمند یا ناظر فنی را دارد که با سازههای انسانی سر و کار دارد، گاه همچون مسافری غریب و حیران است که خود نمیداند چرا و چطور در چنین محیط شگفتانگیزی سبز شده، و گاه مانند دیگر «اهالی غرق» نقاشی امروز، تا نیمهی بدن در آب فرورفته است. اما در همه حال، انسان عام او حامل و فاعل هیچ چیز نیست. نه خیر و نه شر. به علت فقدان این آگاهی، حتی قربانی هم نیست. او همچون یک عنصر طبیعی در جهان حادث شده و تصویری شاعرانه و خوابگونه از انفعال و بیهوشی را تداعی میکند. اندازهی کوچک و حضور اغلب نادیدنی این انسان ـ مرد در فضای بیکران و ناشناختنی، موقعیت هستی شناختی او را با نیهیلیسم اگزیستانسیل توضیح میدهد: انسانی بریده از اجتماع و عاری از هرگونه میل، اراده و احساسات که هستی شیءواره خود را در جهانی نامفهوم زندگی میکند. او قادر نیست با محیط و همنوعان خود ارتباط برقرار کند، قادر نیست علیه موقعیت خود بشورد و بجنگد و چه بسا حتی از تنها احساس انسانی خود یعنی «تنها بودن» نیز ناآگاه است.
خلیلی تاکنون با همین درونمایهی اصلی، نقاشیها و طراحیهای زیبا و تأثیرگذاری به نمایش گذاشته که «تصادفاً» با فضای ذهنی حلقهی هنردوستان جامعه و دوران آشوبزدهی ما بسیار جور در میآید و همذاتپنداری، با آن آسان و دلپذیر به نظر میرسد. آثار او ما را با منظرههایی روبرو میکنند که در عین شگفتی و غرابت، پذیرفتنی بهنظر میرسند. چراکه در خلسهی بیرنج این تقدیر، خود را با آن انسان ـ مردِ تنها همسرنوشت پنداشته و در ملال و پوچی محتوم او شریک میشویم. باور کردن و تندادن به این رؤیا یا کابوس جمعی، تسکیندهنده و لذتبخش است. چرا که مشکلات و دردسرهای واقعیت را منتفی میکند و ما را با تفسیری پذیرفتنی از موقعیت «انسان نوعی» سرگردان و از خود بیگانه تسلی میبخشد. در این تفسیر، همه پیامدهای محتمل رویارویی انسان با یک فاجعه بزرگ، از جمله مصائب و عواطف انسانی، تلاش و شور زندگی، امید و همبستگی و بسیاری چیزهای دیگر ندیده گرفته میشوند تا آن انسان ـ مرد تنها، بدون زن، بدون کودک و بدون آینده، ناظر و منتظرِ منفعل و منکوبشدهی پایان نوع خود و جهان باشد.