کریم میرزاده اهری در این مقاله به مفهوم «هنر حیات جمعی» پرداخته است. از دید او هنر امروزه به شکلهای متعدد وجود دارد. گاه هنر عملی مختصِ جماعتِ هنرمندان انگاشته میشود، و گاه هنر از دل مردم پدید میآید. البته شاید زمانی دغدغهی هنرمند و مسئلهی فیلسوف، «زیبایی» و «امر زیبا» بود. تا به همین وسیله امرِ حسّانی هنری را به دانش تبدیل کند. و هنرمند را نیز به یادگیری چنین دانش و تکنیکی معطوف دارد. اما حالا میتوان گفت که چنین مفاهیمی در دایرهی متونِ اندیشگانی هنر بسامد کمتری دارند. اهری در این مقاله با اشاراتی به تفکرات فیلسوفانی چون دلوز و آگامبن سعی دارد این مفهوم را گسترهتر توصیف کند.
بخشی از مقاله:
زمانی دلوز در یک سخنرانی چنین گفته بود: «عمل خلاقه، همانا مقاومت است.» و این جمله را آگامبن در سخنرانیای، از خلال مفهوم «بالقوگی»ِ ارسطو تشریح و ازآنِ خود کرده است. به زعم آگامبن بالقوگی/توانش درواقع نه صرفاً توانستنِ انجام دادن و ساختن، که اتفاقاً و بیشتر، توانستنِ انجام ندادن و نساختن است. یعنی عمل خلاقه ــ که لزوماً هنر در معنای مصطلحاش نیست و کنشی وسیعتر را دربرمیگیردــ مقاومت است در برابر انجام دادن، تحقق بخشیدن و بالفعلشدگی. هنر درواقع نظامِ کار، فایدهمندی و دلالت را به تعلیق درمیآورد، و بیکارگی و نامعناداری ماهوی بشر را مینمایاند. چرا که بشر مخلوقی همچون حیوان یا شیء نیست که بایستی کاری خاص را به سرانجام برساند یا معنایی متعین داشته باشد. او حیوانِ گشوده و خیالپردازی است که «کار» و «معنا» را «برمیسازد».
روزگاری هانا آرنت «شرَ» را ابتذالِ فکرنکردن و عملزدگی خوانده بود. آن هنگام که بشر به جای تفکر و تخیل (یعنی هنرورزی)، دست به عملی بلادرنگ میزند و فاجعه رخ میدهد. اگر این عملزدگی بلادرنگ، پرا گماتیسمِ آمریکایی را فرایادمیآوردمان، گزاف نیست. روحِ دورانِ معاصر شفافترین نمودش را در هیئتِ آمریکا بازیافته است. جایی که عملگرایی مفرط، هم آن چیزی است که حملههای جنگی ناگهانیاش را شکل میدهد، هم زندگی آمریکایی را و هم هنر آمریکایی را. از همین روست که «هنرِ پاپ» تنها در آمریکا و مختصاتِ آمریکاگون میتوانست شکل بگیرد. هنری که مدعی برقراری نسبت میان هنر و حیاتِ پاپیولار است. اما هنرِ پاپ از موفقیت در انجام چنین رسالتی بازمیماند چراکه همچنان بر مدارِ تخصصی شدگی هنر در «مشاغل» و «نهاد»های هنری میچرخد.
امر سیاسی در واقع هنرِ برساختنِ مدینهای است که تمامی زمین را دربرگیرد و در آن مردمان خود همان دولت باشند که خود، خود را شکل میدهند (حکومتی به واقع جهانی). یعنی سیاست در مقامِ تلاش برای تحققِ نابترین فرمِ حیات جمعی، درمقامِ هنر و نه حکومتداری یا تسلط. و چنین هنری، شاید آن هنری باشد که هر یک از هنرهای هفتگانه ــ با تمامی انشعاباتشان ــ تنها بخشی از آن را در زمان و مکانی محدود و مستقل، برپا میدارند.