بخشی از مقاله:
به نظر میرسد یک ذهن فلسفی برجسته اصلا نیاز پیدا نکند با این نظر همگام شود که هریک از ما فرزند زمانه خویش است، اما یقینا این اندیشه در ۱۸۲۱ یعنی زمانی که هگل مشغول نوشتن بود همچون یک رمان هیجانانگیز درک شده است. زیرا این اندیشه متضمن آن است که سرشت انسان جوهرهای جاودانه و بیزمان نیست بلکه سراسر تحت نفوذ موقعیت تاریخی ماست. ادامه بحث هگل این است که فیلسوفان زمانه خود را در اندیشه به چنگ میآورند، و او میتوانست به عنوان نتیجه منطقی از این نکته سخن گوید که هنرمندان، زمانه خود را در تصاویر (images) به چنگ میآورند. هگل پدر تاریخ هنر بود، تاریخ هنری که نوعی انضباط محسوب میشود، و ما با واسطهي آن بر طرز کار هنر، جهت بیان یگانه بودن زمانهای که اثر در آن پدید آمده است آگاه می شویم . اما به ندرت پیش آمده است که به چنگآوردن «آنِ تاریخیِ خاصِ هنرمند» به موضوع کار او بدل شود. این مورد بخصوص در هنر آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم کمیاب است، زیرا بهرغم این نکته که هنر ناگزیر به آنِ تاریخیِ خود تعلق دارد، اما به ندرت به این مورد پرداخته است که در صدد بازنمایی چه چیزی است. نمونهای که به عنوان مثال به ذهن من خطور میکند اندی وارهول است که در جستجو برای آفرینشِ واقعیتِ آگاهیِ دورانِ خود از خود، آنهم با واسطه هنر خویش استثنایی است.
برعکس، به نظر میرسد که هنرمندان آلمانی همین دوره با موقعیت تاریخی هنر در آلمان همچون نوعی دلمشغولی ابتدایی برخورد کرده باشند. در آلمان پس از جنگ، چگونه هنرمند بودن بخشی از بار سنگین هنرمند آلمانی بودن در آن زمان بود، و این خود آگاهی هنرمدانه هیچ قیاسی در هیچ کجای دیگر جهان غرب ندارد.