معرفی مقاله:
مهدی شفیع قنادی (۱۳۹۵-۱۳۵۶) هنرمند مستعدی بود که طراحیهای تأثیرگذارش در نمایشگاه گالری هما در سال ۱۳۸۶ در خاطرهها ماند. امروز او دیگر در میان ما نیست؛ این طراحیها که در کنار این مقاله منتشر میشود یادبودیست از آن هنرمند صادق، صریح و خوشقریحه.
.
بخشی از مقاله:
مجموعهقصه ترس و لرز ساعدی که اولینبار در سال ۱۳۴۷ منتشر شد حاوی شش قصه است که هر یک بهتنهایی کامل هستند، اما درعینحال بهدلیل فضا، زبان، شخصیتها و حتی انگارههای مشترک و مشابه، شش قصه بههمپیوسته به نظر میرسند. هر یک از این قصهها موزائیکی از یک طرح کلی هستند؛ بهعبارت بهتر، این قصهها در طول یکدیگر نیستند، بلکه در عرض هم هستند. شاید این کتاب را بتوان طرح یک رمان محسوب کرد، درعینحال که رمان، بهمعنای متداول آن، نیست.
موقعیت مکانی و فضای قصهها روستایی در حاشیه خلیج فارس یا یکی از جزایر آن است. در تمامی قصهها دریا و لنج و قایق و عامله و ماهی و تور حضور دارند و مراودات این روستا با باقی جهان ازطریق دریاست؛ علاوهبرآن نحو زبان در گفتوگوی اهالی و اسامی افراد و اشیا و حتی اشاره به برخی باورها نشانههای بارزی هستند که محل این روستا در جنوب ایران است. در هر یک از قصهها اتفاقی غریب میافتد که نمیتوان آن را با منطق و عقلانیت معیار توضیح داد. خواننده انتظار دارد این حوادث بهتدریج در ادامه کتاب و در قصههای دیگر واکاوی و رازگشایی شود، اما این انتظار برآورده نمیشود؛ ما نه از سرنوشت سیاه گرسنهای که در مضیف سالم احمد پنهان شده است، یا پسربچهای که بر ساحل میدود باخبر میشویم و نه از آخرعاقبت «دعانویسی» که قیافهای عجیب دارد و در هر روستایی زن میگیرد و بعد هم گموگور میشود. حتی داستان ششم که میتواند تعریضی بر جریان استعمار باشد بیسرانجام به پایان میرسد؛ خارجیهایی که بیدلیل آمدهاند بیدلیل هم میروند و ماترکشان شیوع حرصوآز و تنبلی در روستاست.
شخصیتهای اصلی قصههای ترس و لرز ثابت هستند، اما در هر یک از قصهها بیگانهای به روستا وارد میشود و این رخداد ماجراها و گفتوگوهایی را به دنبال دارد. خواننده ازطریق خواندن این گفتوگوها یا تأمل بر رفتارهای اهالی با باورها و واکنشها و بهطور کلی «زاد و زیست» و «درجهانبودگی» اهالی روستا آشنا میشود.
قصههای ترس و لرز بیزمان هستند، یعنی زمان تقویمی و گاهشمارانه ندارند؛ معلوم نیست این حوادث در کدام روز از کدام ماه و سال و کدام قرن اتفاق میافتد؛ فقط گاهی به شب یا روز بودن یا توصیف موقعیت خورشید در آسمان اشاره میشود، بیآنکه بدانیم چه فصلی از سال است. نویسنده انگار از این طریق سعی در بازنمایی زندگی آدمهایی فراموششده در جایی بینامونشان دارد که از واقعیتهای زمانه و از هرگونه تغییری برکنار مانده و در رنج و عسرت و بیخبری محبوساند، در نوعی درخودماندگی ملالآور و چارهناپذیر.