بخشی از متن:
عنوان این تصویر، یعنی بیخوابی، ظاهراً به سرعت ما را به قلب مسأله میکشاند: در اینجا با تصویری از بی خوابی و تبعات آن روبرو هستیم. اما این عنوان سخت و نفوذناپذیر، همانند مشخصههای کلینیکیای که برای آن تعریف میشود، به واسطه شكافی گذرناپذیر از چیزی که پیش رویمان میبینیم جدا میشود. میتوان گفت این همان شکافی است که مفهوم را از تجربه جدا میکند. به عبارت دیگر، در اینجا با تقابل میان بیخوابی کلینیک و بی خوابی تجربی سروکار داریم. مورد اول در حوزهی دانش پزشکی به عنوان عارضهای خاص تعریف میشود و برای مقابله با آن مجموعهای از توصیههای عملی و تجهیزات دارویی به فرد مبتلا ارائه میشود. اما وجه دوم مسئله چیزی است که به ناگزیر از چشم پزشک و دیگران پنهان میماند ـ و تا آنجا که به فرد بیخواب مربوط میشود، بی خوابی دقیقاً همان تجربهای است که در تاریکی و نزد خود او باقی میماند. اما در اینجا این وجه پنهان فرصتی یافته است تا بنا به اقتضای سرشت انضمامی تصویر سرگذشت خود را بیان کند (و البته ما ناگزیریم مجدداً آن را به قالب زبان بازگردانیم!). در اینجا بیخوایی به عنوان کیفیتی تجربه میشود که کل فضا را دربر میگیرد، و بدین ترتیب تمامی اشیا۔ این فضای خوابزده به عناصری در یک رؤیا بدل می شوند و از منظر مرد تنهایی که به آستانه کهن سالی رسیده است دلالتها و طنینهای گنگ و بیان ناپذیری به خود میگیرند: کف سنگی و رنگ آشنای دیوار و کابینتها که در روشنایی بیوقت لامپ، خود را با وضوحی زننده عرضه میکند، درها و دریچههای نیمه باز و اشیا. آشنایی که ماه ها و سال ها از پس آنها دیده شده اند و اجاق گاز مدل قدیمیای که استفاده هایی مشخص و محدود از آن می شود و میزو صندلی های ناهماهنگی که باز هم به حالتی تکرارنشدنی شبی دیگر را از سر میگذرانند. این مرد ما را به شهادت می خواند. او به ما می گوید: اینده تکتک چیزها با سکون و ثبات خود به صورتک مرگ آخرین لحظهی استفادهشان تبدیل شدهاند. حوله را ببینید، هنوز رد حرکت دستم را روی خود دارد و نمناکی مسیح را درون خود حفظ می کند؛ آن باگت روی یخچال را نگاه کنید، از چند روز پیش چروکهایش به حالت تعادل رسیده اند و دیگر همان طور بی صدا آنجا مانده و هر شب سايهی تغيير ناپذیر خود را روی یخچال می اندازد… پزشک، مغازه دارها، و همسایه هایی که روزها با بدگمانی در راهرو از کنارم می گذرند حالا کجا هستند که بینند نیمهشبها به چه کارهای غریبی مشغولم ، و بعد از اینکه تلویزیون را خاموش کردم می آیم و زیر میز آشپزخانه دراز می کشم.
در حقیقت چیزی که این مرد با آن دست به گریبان است تجربهی زمان است، تجربهی رعبآوری که پاداش بی خوابی اوست. حالا اگر کمی از تصویر فاصله بگیریم، متوجه می شویم که این تجربه به چند علت نمی تواند کاملا خصوصی باشد: ۱- موقعیت صحنه و حالت فیگور در عین خشبه جزء نگارانهی خود کیفیتی نوعی دارند، یا اگر بتوان چنین گفت ، به طرز نوعی ای تجربی هستند؛ ۲- فیگور مرد، در عین اینکه نگاه خیره متناسب با چنین موقعیتی را به نمایش می گذارد، با جهت نگاه خود کم و بیش حضور ما به عنوان بیننده را به رسمیت می شناسد. ۳- ما می دانیم غیرمحتمل است که عکاس به طور طبیعی در چنین صحنه ای حضور داشته باشد؛ ۴- و نهایتا آگاهی ما نسبت به اینکه جف وال موقعیت ها و فیگورهای خود را به دقت انتخاب می کند در برخی موارد عناصر مختلف و غیرواقعی را به وسیله مونتاژ کامپیوتری کنار هم می گذارد، و شاید از همه مهمتر اینکه آثار خود را در اندازه های چندمتری روی ورقه های شفافی که مانند تابلوهای نئون از پشت روشن شده اند به نمایش می گذارد …