گرایش هنر و هنرمندان مدرن به اشكال و جلوههای هنری و صنایعدستی و مصنوعات جوامع غیرغربی و بهویژه جوامع بومی و قبیلهای كموبیش مسئلهای شناخته شده است. اما این مسئله را نباید صرفاً تأثیرپذیری چند هنرمند منفرد و منزوی یك برههی تاریخی و شرایط فرهنگی خاص از برخی ویژگیهای عینی و زیباییشناختی اشكال هنری یا مصنوعات دستیای كه بدوی فرض میشوند دانست. در عین حال، مجید اخگر در این مقاله بر این باور است که كثرت و پیچیدگیهای كاربرد این مفهوم در برخی گفتمانهای انتقادی جدید نباید ما را به این نتیجهگیری بكشاند كه بدویگرایی امری ویژه یا برساختهای مفهومی است كه صرفاً در چارچوب چنین متونی وجود دارد و معنا مییابد. به اعتقاد او بدویگرایی بنا به موضوعات و مواضع خود به دو جریان كلی قابل تقسیم است: بدویگرایی درونی و بدویگرایی بیرونی. این تقسیمبندی در یك سطح كلی میتواند ناظر بر نسبت ما با جامعه، اجتماع یا به هر حال پدیدهای باشد كه موضوع یا متعلَق امر بدوی و بدویگرایی قرار میگیرد. به عنوان مثال، امر بدوی ممكن است ــ در شكل آشناتر خود ــ در نزد جوامع و قبایلی كاملاً «بدوی» و دور از ما كه شیوهی زیستی متفاوت با جوامع كنونی دارند جستوجو شود، و یا در گذشتهی تاریخی خود یك قوم یا ملت، و یا قشر یا اجتماعی كه از نظر ما كماكان ارزشهای نوعی از بدویت را در شرایط متفاوت كنونی بازنمایندگی میكنند. مانند نسبت رمانتیكهای قرن هیجده و نوزده با گذشتهی پیشاروشنگری و پیشارنسانسی یا فرنگ قومی و ملی همعصرشان؛ و یا، نزدیكتر به ما، رابطهی بسیاری از نقاشان كُرد معاصر با مضامین و جلوههای فرهنگی گذشتهشان كه در آن چیزی در حد نوعی هویت فرهنگی و دستوركار عملی را جستوجو میكنند.
بخشی از مقاله:
برجسته شدن این مقوله در حوزهی نقد و نظریه با شكلگیری دیدگاهی عمدتاً نقادانه نسبت به آن مقارن بوده است. پیش از دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی بررسیهای معدودی در رابطه با این مفهوم صورت گرفته بود كه در متونی كه در ادامه میآید به اصلیترین آنها اشاره خواهد شد. اما در واقع با اوجگیری نقد بینارشتهای و بهنظریهآمیختهی این دههها بود كه در كنار بازنگری در بنیانها و مقولات اصلی مدرنیسم هنری، این مفهوم نیز مورد توجهی تازه و البته بیشتر آماج انتقاد قرار گرفت. موضع كلی اینگونه دیدگاهها كه شاید بتوان آنها را با اندكی مسامحه ذیل عنوان كلی پساساختارگرا جای داد به طور خلاصه آن بود كه این مفهوم نیز چون دیگر مفاهیم مورد توجه مدرنیستها با تعصبات، تصوّرات، و پیشداوریهای آنان در آمیخته است، و بیش از آن كه به واقعیتی در بیرون اشاره داشته باشد نشانگر امیال و برساختههای خیالی این هنرمندان، گفتمان انتقادی حامی آنها، و نهایتاً نیازها و ضرورتهای تاریخی جامعهی غربی است. به عبارت روشنتر، این منتقدان اعتقاد داشتند كه اساساً مقولهای به نام امر «بدوی» و جوامع و قبایل بدوی آنگونه كه هنرمندان ابتدای قرن (بیستم) فكر میكردند وجود ندارد، و این مفهوم صرفاً نوعی دیگری خیالی است كه بیشتر برای دوام و قوام هویت فرهنگی غرب و ایجاد مشروعیت برای فعالیتهای استعماری آن در این گونه كشورها (یا فعالیتهای «استعماری» درونیای كه در خود كشورهای غربی بر طبقات و اقشاری چون زنان، كارگران، دیوانگان، رنگینپوستان، همجنسگرایان و…اعمال میشود) كاربرد دارد.
خلاصه كردن این دیدگاههای گوناگون و گسترده در این یادداشت كوتاه چندان مفید یا مطلوب نیست، اما ذكر یك نكتهی دیگر در این زمینه ضروری به نظر میرسد. چنانكه از این اشارات كوتاه نیز برمیآید، مباحثاتی كه حول این مفهوم صورت گرفته در بسیاری از موارد با سنت نقد ضدشرقشناسانهای كه ادوارد سعید بر مبنای بصیرتهای اصلی میشل فوكو پایهگذاری كرد همپوشانیهایی پیدا میكند ــ سنتی كه در حال حاضر نیز در قالب نقد و نظریهی پسااستعماری كسانی چون هومی بابا و چهرههایی دیگر ادامه پیدا میكند ــ زیرا در آنجا نیز با ماهیتها و ذوات كلیای چون «شرق» سروكار داریم كه بنا به این نظریه بیشتر برمبنای نیازها و پویاییشناسی جامعهی غربی و نوع توازن قوای حاكم بر جهان ساخته شده است تا واقعیتها و دادههای تاریخی.