تابلویی از فرانسیس بیکن ۱۹۶۲نقاش انگلیسی

بحران هویت / نصرت‌اله مسلمیان

در مقاله‌ی حاضر نصرت‌اله مسلمیان به شباهتی که میان آثار هنرمندان مختلف همچون گوستاو مالر، نقاشی‌های بیکن و یا طنز سیاه توپو وجود دارد، پرداخته است. به اعتقاد او گوستاو مالر خود را بیگانه‌ای در میان جمع می‌دید. او متولد بوهیما از یك خانواده‌ی یهودی آلمانی بود. فضای آكنده از تعلیق و دلهره در كنار پویایی زندگی، ویژگی و فردیت پررنگی به آثارش داده است. گوش فرا دادن به سمفونی شماره‌ی مالر كه اثری است بزرگ و بسیار احساسی و تراژیك، شكلی از غرق شدن در اعماق ذهن، احساس و تجربه رنج را زنده می‌كند. مالر هنرمندی رمانتیك و حلقه‌ی واسطی است میان سنت اتریشی ـ آلمانی قرن نوزدهم و مدرنیسم قرن بیستم. نظام مستقر در آلمان نازی كه با یهودستیزی همراه بود تلاش كرد تا آثار او را از چشم علاقه‌مندان به موسیقی دور نگه دارد. اما در دهه‌های آخر قرن بیستم آثار او با استقبال وسیعی از سوی علاقمندان به موسیقی روبرو شد.

بخشی از مقاله:

او در آثار خود به یك نوع انتزاع رادیكال دست می‌یابد. از زمانی كه نقاشی مدرن به فرازهایی از موفقیت دست یافته بود و می‌رفت كه بر اثر اشباع‌شدگی به موقعیتی انفعالی دچار شود، بیكن با استفاده‌ی هوشمندانه از اندیشه‌ی انتقادی و امكانات نقاشی انتزاعی، به فراز نوینی از بیان هستی‌شناسی و تصویر هنرمندانه دست می‌یابد. انسان‌های بیكن برخاسته از موقعیت خود است. انسان‌های بیكن به‌دور از انسان‌های نمونه و آرمانی هستند. آنها تنها، لهیده، وانهاده و حتی بدون آگاهی از حضور خویش می‌باشند. فیگورهای بیكن هیچگونه راه فراری ندارند و در چنبره‌ی موقعیت زیستی خود وانهاده و وامانده جلوه می‌كنند. آنها هیچگونه امیدی را در مخاطب بیدار نمی‌كنند. نهیلیسم خاص بیكن بازتاب‌دهنده‌ی تفكرات او و نقدی است جدی به تجربه‌ی مدرنیته. درد، مفهومی بنیادین برای بیكن است كه از طریق نمایش فریاد آن‌را ارائه می‌كند. او سعی می‌كند این درد را از طریق طراحی و نقاشی دهان منعكس كند. در بیان درد، آن موقعیت شوك‌آور، جایی كه درد به بی‌نهایت می‌رسد، یعنی آنجا كه به هیچ چیزی غیر از فریاد نمی‌توانیم بیندیشیم، دهان جایی‌ست كه این فریاد و فشردگی ماهیچه‌ها و فرافكنی درد را می‌توان در آن دید. او رنج را به سمت درد هدایت می‌كند. او درد و رنج را مكرر می‌كند. در آثار بیكن با انسان‌هایی روبرو می‌شویم كه به موقعیت حیوانی نزول پیدا می‌كنند. انسان شامپانزه‌ای ناشاد كه در درون یك قفس گیر افتاده و فریادی از درماندگی و درد را بازتاب می‌دهد. انسان‌های بیكن در فضایی به دام افتاده‌اند كه می‌توان مشاهده كرد، كه در این فضا نوعی از خود بیگانگی و تنهایی حضور دارد. این انسان‌ها هم نسبت به موقعیت خود و هم نسبت به حضور دیگران ناآگاه هستند .

هنر نمی‌خواهد تصویری ساده از واقعیت‌های انسانی و اجتماعی ارائه كند. هیچ‌گونه تصویر تعدیل‌شده‌ای از انسان و جامعه نمی‌تواند ارائه شود كه در آن وجه مهمی از عدم صرافت به چشم نیاید. برای خروج از تناقضات زندگی امروزی نیازی به ارائه پاسخ‌های روشن و راه حل‌های كلان نیست.

رمان مستأجر رولان توپور (در ایران با ترجمه‌ی کوروش سلیم‌زاده)، در سال ۱۹۶۶ منتشر شد و یك دهه بعد رومن پولانسكی از روی آن فیلمی با همین عنوان ساخت. توپور یك هنرمند سنت‌شكن است، كه علاوه بر نویسندگی در زمینه‌های دیگر هم‌چون، بازیگر، شاعر، كاریكاتوریست، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌ساز و… آثار چشم‌گیری به وجود آورده است. اندیشه‌ی انتقادی توپور در تمامی زمینه‌های انسانی و اجتماعی، حضوری پررنگ دارد و به‌شكل ترسناكی هنری گروتسك را ارائه می‌دهد. حضور همزمان عناصر متضاد در كنار نوعی نابه‌هنجاری جسمانی از ویژگی‌های هنر گروتسك است. نمایش هولناك هستی و جنبه‌ی ترسناك و كابوس‌گونه‌ی آن، به همراه ذهن پرسش‌گر توپور، مخاطب آثار او را با شرایط پیچیده و دشواری روبرو می‌كند .

طنز سیاه توپور در بیان و طبیعت انسانی ما و گرفتار شدن انسان در چرخه‌ای از اعمال كه آغاز و پایانش مشخص نیست، تكرار وهم‌انگیز و ترسناك از زندگی را به نمایش می‌گذارد. شخصیت اصلی مستأجر به قدری نگران پذیرفته شدن از طرف جمع است كه سعی می‌كند رد پای هر چیزی را كه میان او و دیگران مرزی را مشخص می‌كند از بین ببرد. او غریبه‌ای در میان جمع است كه کوشش می‌كند از طریق نفی فردیت خود در میان جمع پذیرفته شود.

سبد خرید ۰ محصول