در این مقاله کامران سپهران به موضوع مرگ در آثار هنری و بیشتر در ادبیات پرداخته است. در آثاری همچون نوشتههای تابوکی یا داستانهای بهرام صادقی یا اثر «رج» از خورخه ماکی، که کولاژیست از ستونهای ترحیم روزنامههایی نظیر روزنامهی آرژانتینی ناسیون که از ستونها تنها نشان صلیب و ستاره باقی مانده است. این ستونهای ترحیم شکل مجتمع آپارتمانی در حال ساخت یا مخروبه را پیدا کردهاند. نشانههای صلیب و ستاره هم جلوهای قبر مانند به اتاقهای این آپارتمان میبخشد.
بخشی از مقاله:
خورخه ماکی نیز به نوعی این خشم از سریکاری و به یک چوب راندن همه چیز را در اثرش به نمایش میگذارد. ستونهای خالی آگهی تسلیت در برج، این علیالسویه بودن مرگ «میلیون میلیونها» را فریاد میزند. مرگی که علیالقاعده قرار است نقطهی پایانی معنابخش بر زندگی آدمی بگذارد. حال در برج شرایطی فراهم میشود که همه کس حتی خودمان را میتوانیم در خانههای قوطی کبریتی آن متصور شویم. اما در هر دو کار این خشم و فریاد با طنز در آمیخته است. راوی با کمال تأسف موجودی مفلوک را برای ما ترسیم میکند که بر بطالت زندگیاش افسوس میخوریم، اما همین آقای مستقیم حقیر در پایان، راوی و حتی ما خوانندگان را نیز میشورد و به کناری میگذارد: «چشمتان را باز کنید: این آدامس است، میجوم. مگر زندگی خواب نیست؟ من هر شب میخوابم. میگویید عشق نداشتهام، محبت ندیدهام، مزهی راحتی را نچشیدهام؟ متشکرم. اما بهتر است به جای دلسوزی دست از این توطئهها بردارید، سعی نکنید مرا به مرده بودن متقاعد سازید. میفهمید؟». طنز ماکی نیز از آنجا آب میخورد که در گام نخست از بریدههای روزنامه ساختمانی را بر پا میکند، اما تنها این بازنمایی نیست که ما را به خود مشغول میکند بلکه مدام به آن مادهای که از آن استفاده شده ارجاع داده میشویم. دندانههای کاغذ روزنامه در عین حال که دستمایهای است که خصلت اعتراضی اثر از آن شکل میگیرد اما پیش پافتادگی و روزمرگی مادهی مورد استفاده را نیز دائم گوشزد میکند.
یکی از شاخصههای آثار خورخه ماکی استفاده از نقشه و حروف چاپی به گونهای است که آشوب معنایی را برای مخاطب رقم میزند. این شاخصه شاید در برج چندان به چشم نیاید و تفسیری تحمیلی به کار باشد. اما خصلت آشوبناکی در با کمال تأسف آشکارا وجود دارد. قضیه صرفاً ماجرای مرد مفلوک و منزوی نیست. آقای مستقیم هر جا که عرصه را در دست میگیرد تکثری از امکانات را برای خود رقم میزند و خواننده را غافلگیر میکند. در مجموع در طول داستان کسی که راوی او را یالقوز جا میزند، داستان سه ازدواج خود را تعریف میکند و از هفت فرزند خود نام میبرد.
این را اشاره کردیم تا بگوییم که در این جهانهای موازی آقای مستقیم و برج ماکی، در این رفت و آمد تفسیری میان دو اثر، برج ماکی تا حدودی کم میآورد. آن وقت اگر نگاهی کنیم به پشت سر آیا وسوسه نمیشویم که بحث سلسله مراتب و برتری میان هنرها را پیش بکشیم؟ میدانیم زمانی صحبت از هنرها بود و دغدغهای بابت روابط میان آنها نبود. ولی شکلگیری مفهوم «هنر» بحث میان خودمختاری و وابستگی میان رشتههای هنری را جدی کرد. از این جا به بعد است که شعر همچون نقاشی و یا نقاشی همچون شعر بحثشان در میگیرد. از سویی تمایلی به وجود میآید که هر رشتهی هنری مرزهایش را تعریف کند و در حیطهی خود عمل کند. مثال بارزش برای ما ظهور عکاسی و سینماست که باعث بازتعریف به ترتیب نقاشی و تئاتر میشود چون به نوعی مداخله در کارکرد سنتی خود را میبینند. از آن طرف دغدغهی اثرِ یکپارچه و کاملِ هنری واگنر را داریم که تجمیعی از هنرها را هدف غایی خود میداند و در کنارش آن مفهوم حسآمیزی که پروژهی هنر مدرنیستی بدون آن درک نخواهد شد، به ویژه در قالب موسیقی نقاشی. در آن حالت اول، حالت خودمختاری هنرهاست که لاجرم بحث برتری پیش میآید، چون خواهی نخواهی در کنار این استقلال، مفهوم «هنر» هم دیگر جا خوش کرده است، و هر رشتهای میکوشد خود را نامزد قابلتری برای آن مفهوم معرفی کند.