بخشی از مقاله:
سال ۱۹۷۳ بود كه اونزِ هفتادساله هنوز دو سال وقت داشت تا بمیرد. از همسر دومش جدا شده بود.تنها بود. در این زمانه او را عكاسِ ماضی میشناختند. او اما به هنگام بود. «بزرگ بود و از اهالی امروز بود». در آن زمانهی آن روز یك دوربین پولاروید SX 70 خرید. دوربینی كه باب روز بود. خود اونز داستان را چنین وامیگوید:
دوربین را خریدم؛ برای من مثل اسباببازی بود، و خواستم كاری باهاش بكنم. فكر كردم با همین چیز یه كار جدی بكنم. پس دست به كار شدم. فكر كردم میتونم یه كارایی بكنم. بالاخره داشتم پیرتر میشدم، و احساس میكردم آدم قبل از شصتسالگی نباید دوربین پولاروید دستش بگیره. باید قبل از این كاراتو كرده باشی. پولاروید كارو حسابی راحت كرده، عكس خودش بیرون مییاد. پولاروید همه چیزو به ذهن و ذوق تو تقلیل میده. خیلی جلب پولاروید شدم، زیرا حس میكردم اگه چیزی توی كلهات باشه، این دستگاه میتونه اونو تست بكنه. این دوربین لعنتی رو، رو به هر چیز بكنی، عكسشو میگیره. قبل از اینكه جرأت كنی با این دوربین نشانه بگیری، حتماً باید یه چیزایی بدونی. باید بدونی به چی نگاه میكنی و چرا نگاه میكنی ـ حتی اگه این كارو كاملاً غریزی میكنی.
اونز میدانست به چی نگاه میكند و چرا نگاه میكند. كارش را چهل سال پیش كرده بود. قبالهی عكاسی را سند زده بود (عكس استودیو، ۱۹۳۶). بسیار پیشتر از آنكه دانشگاهیان انگلیسی و آمریكایی رشتهی مطالعات فرهنگ دیداری را راه بیندازند، خودش با عكسهایش دانشنامهای بیهمتا از فرهنگ دیداری آمریكایی فراهم كرده بود. عكسهایش بازنمود مدرنیسم عكاسی بود و با همین عكسها بود كه فرانك وآربس و وینوگرند و فریدلندر عكاسی را فهمیده بودند. دیگر مرا با وارهول و شرمن و اد روشا كاری نیست.
واکر اونز با این دوربین اسباببازی به درونمایههای دیرینش بازگشت. خودش را نامكرر تكرار كرد. اونز قانع بود؛ به یك بیل، یك خانه، یك پیكان، یك بنبست، چند ملاقه و كفگیر، و حتی یك حرف روی زمین. سیچهل سال پیش هم او با همین خردهچیزها كار كرده بود. و غریب آنكه هم آن هنگام و هم این هنگام یكسر معاصر بود. او فروتن بود و طبعی بلند داشت. خوب است ما هم از او اندكی بیاموزیم و به گفتهی ایجِی و او (و با اندكی تحریف):
بگذارید بستاییم آدمها را.