عکسی از امینم

بازار هنر، تجدد، پیشداوری، تکثیر مکانیکی، هنر مصرفی / مهدی سحابی

 

معرفی مقاله:

مهدی سحابی در این مقاله نقدی داشته به مقاله ایمان افسریان با عنوان «هنر متجدد ـ هنر بازاری » که در شماره‌ی شماره ۱۴، (زمستان ۸۴) حرفه: هنرمند نوشته شده است. سحابی معتقد است على‌رغم ایرادهای وارده بر مقاله، همچنان نوشته‌ی ایمان افسریان می‌تواند آغازگر بحث‌های بسیاری باشد که یا اصلاً به آن‌ها پرداخته نشده یا اینکه به طور خلاصه، گذرا، ناقص و اغلب هم توأم با تعارف و کنایه و شعار و… برگزار شده است. همانند بسیاری بحث‌هایی که در زمینه‌ی هنرها، و به‌خصوص هنرهای تجسمی، پیش کشیده می‌شود. مقاله‌ی سحابی می‌تواند فتح بابی برای بحث و جدل درباره‌ی چند موضوع بسیار مهم باشد که به نظر می‌آید مهم‌ترین آن‌ها بحث اقتصاد هنر است.

.

بخشی از مقاله:

اقتصاد هنر مقوله‌ای کلیدی است و از دور و نزدیک، از درون و بیرون، هم از دیدگاه مادی و هم از دیدگاه معنوی با هر چه درباره‌ی هنر گفته شود ربط لازم و تنگاتنگ پیدا می‌کند. به‌خصوص، در آنچه در سال های اخیر بسیار باب شده و حقاً هم مسئله‌ی مهمی است، یعنی «جهانی شدن» و ارتباط هنرمند و اثرش با بازار جهانی هنر. فقط با کلید «اقتصاد هنر» است که می شود در این زمینه حرفی زد که اعتباری داشته باشد و به‌راستی مسئله‌ای را حل، یا دست‌کم از دیدگاه درستی مطرح کند. بدون این کلید، هرچه در این باره گفته شود گنگ و صوری و در نهایت لفاظی است. شاید یکی از دلایل عمده‌ای که نگذاشته و نمی‌گذارد که بحث «اقتصاد هنر» آن چنان که باید جا بیافتد و از زاویه‌ی مناسبی مطرح بشود این است که در این بحث، بدون هیچ تعارفی، باید اثر هنری را که یک «کالا» و هنرمند صاحب اثر را «تولیدکننده» و «عرضه‌کننده» و، خیلی ببخشید «فروشنده» آن کالا به حساب آورد و این بر خیلی‌ها گران می‌آید. خواسته و نخواسته تلنگری به برداشت تقدس‌گرایانه‌ی «هنر» می‌زند که برداشتی کهن است و سابقه‌اش به دوران‌های ماقبل تاریخی و «هنرمند ـ کاهن» و «هنر ـ جادو» می‌رسد. در حالی که اگر واقعاً در پی حل مسئله‌ای، یا دست‌کم روشن کردن صورت مسئله باشیم، اگر بخواهیم با تعریف‌هایی روشن و مصداق‌وار به بحث مستدل و معتبری درباره‌ی هنر و هنرمند بپردازیم، باید به پای این امر شاق برویم. قبول این که اثر هنری «هم» کالاست، و هنرمند تولیدکننده و «فروشنده»‌اش. همه‌ی جامعه‌شناسی هنر، همه‌ی نقد هنری، همه‌ی مقاله‌ی «هنر جهانی» یا جهانی شدن هنر، همه‌ی قیل و قال‌های سلطه و غلبه و فرهنگ برتر و فرهنگ عقب‌مانده و مرزهای باز و مرزهای بسته، حتی در نهایت همه‌ی آنچه درباره‌ی هجوم فرهنگی و هویت گفته می‌شود تنها از زاویه‌ی اقتصاد هنر، و با قبول ایده‌ی اثر «هنری ـ کالا» مفهوم قابل تعریف و قابل سنجش پیدا می‌کند. وگرنه در حوزه‌ی لفاظی انتزاعی باقی می‌ماند.

مقاله‌ی آقای افسریان اگر سهمی فقط در همین حد ایفا کند که بحث اثر «هنر ـ کالا» و به تبع آن «هنرمند ـ مولد فروشنده» را جا بیندازد اثر مثبت خودش را گذاشته است. بی‌اعتنا به خطاهای عمده‌ای که در آن هست و متأسفانه به دیگر مضمون‌هایی هم که در مقاله پیش کشیده شده، سرایت می‌کند. مقولاتی که هر کدام به جای خود مهم‌اند و نیاز به بحث و جدل طولانی دارند. بحث در جهت روشن شدن تعریف‌های متعددی که جزو مبانی نقد و پژوهش هنرهای تجسمی‌اند. و به اشتباه به نظر می‌رسد که همه روشن و مورد قبول عام باشند. در حالی که به هیچ‌وجه چنین نیست.

گذشته از محور اقتصاد هنر، که به این نحو به بیراهه کشانده شده، محور اصلی دیگر مقاله‌ی آقای افسریان یعنی ادعای اصلی آن، ناتوانی هنرمندان مدرن در برقراری رابطه با اکثریت طبقات و توده‌ی مردم است. نوشته‌اند «متجددین تا به امروز در میان اکثریت طبقات و سطوح پرجمعیت جامعه مقبولیت نیافتند، مقبولیتی که امروزه به‌طور مثال هنرمندانی چون سهراب سپهری، محمدرضا شجریان و یا محمود فرشچیان یافته‌اند». به جرأت می‌شود گفت که در این جمله‌ی ساده و کوتاه تقریباً همه‌ی تعریف‌ها گنگ‌اند. و در نتیجه مصداق‌های آن‌ها هم جای حرف بسیار دارد. مقبولیت دقیقاً یعنی چه، و با چه ضابطه‌ای اندازه‌گیری می‌شود. اکثریت طبقات کیستند و ارتباط‌شان با آثار هنری چطور تعریف می‌شود؟ از طریق خریدهایشان در بازار آثار هنری!؟ از طریق کتاب‌ها یا نشریات هنری که می‌خرند و می‌خوانند؟ از بحث‌هایی که شب‌ها در محافل خانوادگی درباره‌ی هنر و هنرمند و… می‌کنند؟

سبد خرید ۰ محصول