نقاشی-مدرسه-آتن-اصطلاحات-فلسفه-هنر

انواع تخنه نزد افلاطون و ارسطو/ دیوید روچنیک/ صالح نجفی

بخشی از متن:

با وام‌گرفتن اصطلاح‌های ارسطو می‌خواهم تزی را که در این کتاب مطرح کرده‌ام، از نو صورت‌بندی کنم. ارسطو اپیستمه‌ها را به سه شاخه تقسیم می‌کند: نظری، تولیدی و عملی. در این ضمیمه نشان می‌دهیم که افلاطون تخنه‌ها را به شیوه‌ای مشابه تقسیم می‌کند و احتمالاً ارسطو در این موضوع از افلاطون تأثیر پذیرفته است. با‌این‌حال، یک تفاوت اساسی میان این دو هست: تقسیم‌بندی افلاطون دو‌بخشی است، نه سه‌بخشی. افلاطون هیچ متضایفی برای آنچه ارسطو «معرفت عملی» می‌خواند، عرضه نمی‌کند. از این داده‌ی متنی نتیجه نمی‌گیریم که معرفت اخلاقی ناممکن است. نه. این قضیه غرابتِ معرفت اخلاقی را تکرار می‌کند، از نو بر آتوپیا، یعنی غیر‌عادی‌بودنِ آن تأکید می‌کند: نمودارهایی که در این ضمیمه آمده‌اند، نشان می‌دهند که هیچ توپوس یا مکانی وجود ندارد که معرفت اخلاقی بتواند به‌درستی در آن جای بگیرد.
ضمیمه‌ی سوم شواهد دیگری در تأیید تزی دیگر هم ارائه می‌کند: از نظر افلاطون، تخنه هم‌ارز تخنه‌ی است؛ یا تولیدی است یا نظری، و تخنه‌ی نظری هم در ریاضیات مصداق می‌یابد، هم پیوندی مفهومی با ریاضیات دارد. در هر دو شاخه‌ی تخنه، موضوع معیّن است، تخنیتِس (صاحب تخنه؛ فن‌بلد) سطح بالایی از دانش و مهارت کسب می‌کند و موضوع را می‌توان ساده و سرراست تدریس کرد.

ارسطو در کتاب شش (اپسیلون) متافیزیک می‌گوید فیزیک (یا طبیعیات) صورتی از «معرفت نظری» (تئورتیکه اپیستمه) است که، به علت ماهیت موضوعش، نه عملی (پراکتیکه) است نه تولیدی (پوئیتیکه). فیزیک، یعنی علم طبیعت، «نوع معینی از موجود» را مطالعه می‌کند که آرخه، یعنی مبدأ حرکت و سکون یا منشأ اصلی تغییر و قرارش را در خودش دارد. در معرفت تولیدی، موضوعی که مطالعه می‌شود، یعنی شیء تولیدشده، منشأ اصلی‌اش را برون از خودش می‌یابد، در انسانی که آن را تولید کرده است. معرفت عملی کارهایی را مطالعه می‌کند که کرده شده‌اند یا کردنی‌اند (تا پراکتا). معنای دقیق این گفته در اینجا مشخص نمی‌شود الّا اینکه ارسطو می‌گوید آرخه‌ی آن‌ها، یعنی مبدأ کارها، در کننده‌ی کار و گزینش عقلانی اوست که باز به‌طور مشخص انسان است.

افزون بر علم طبیعت، صورت‌های نظری معرفت شامل ریاضیات و الهیات (علم الهی یا تئولوگیا) می‌شود. هر یک از این دو رشته موضوع‌هایی را مطالعه می‌کند که آرخه‌هایی غیر‌بشری دارند و نمی‌توانند «غیر از آنگونه که هستند باشند»، یعنی واجب‌الوجود یا ضروری‌اند. برعکس، معرفت عملی و تولیدی واقعیت بشری را مطالعه می‌کنند که ممکن‌الوجود یا ممکن به امکان خاص است.
این شکاف میان معرفت نظری و معرفت عملی/تولیدی چندین استلزام دارد. معرفت عملی نمی‌تواند به درجه‌ای از دقت و اتقان که در علمی چون ریاضیات می‌بینیم، دست یابد. چرا؟ زیرا موضوع ریاضیات قلمرو ضروریِ مقدارهای انتزاعی است و حال آنکه موضوع معرفت عملی جهان بشری، اعمال ممکن به امکان خاص است. بنابراین، «پذیرفتن نتایجِ صرفاً محتمل از ریاضی‌دان همان‌قدر نشانه‌ی نافرهیختگی است که چشم‌داشتنِ اثبات‌های دقیق و متقن از یک عالم بلاغت [یا سخنور]». (میدان فعالیت علم بلاغت، همان‌طور که در بحثم درباره‌ی آنتیگونه‌ی سوفکلس در فصل اول نشان دادم، شبیه میدان فعالیت علم اخلاق است.)

غایت معرفت عملی صرفاً علم یا دانستن نیست، بلکه عمل‌کردن است: «غایت [اپیستمه‌ی] نظری حقیقت است اما غایت [اپیستمه‌ی] عملی عمل است». و باز مبنای این تفاوت موضوع مورد مطالعه است. موضوع مطالعه‌ی معرفت عملی خودِ عامل بشری است، یعنی جهان ممکن به امکان خاص عمل، جهانی عاری از ضرورت. در نتیجه، دانش‌پژوه علم «اخلاق» در پایان مطالعاتش می‌تواند خودش را در مقام یک عامل بازسنجد. معرفت عملی می‌تواند «ارج و قدر بسیاری برای زندگی داشته باشد و اگر ما این غایت را در نظر داشته باشیم، آیا درست به کماندارانی نمی‌مانیم که تیر را بر هدف می‌زنند و به این‌سان به درک صحیح‌تر آنچه صواب است، نایل نمی‌شویم؟». برعکس، مطالعه‌ی علم طبیعت ناظر بر موضوعاتی است که سعی و جهد بشری در آن‌ها نفوذی ندارد ـ مانند حرکت افلاک. از آنجا که این موضوعات تثبیت شده‌اند، مطالعه‌شان غایتی جز تئوریا [= نظر] ندارد. …

 

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول