مقاله «خوانشی از زلزله لیسبون: آدورنو، لیوتار، امر والای معاصر» به قلم جین ری است. مقاله به مقوله پیوند وقایع تاریخی قرن بیستم با مقوله امر والا در قرن هفدهم و هجدم میلادی میپردازد. ادمون برک میگوید: هر آنچه به نحوی هولناک باشد، یا با اعیان مخوف ملازمت دارد. یا به شیوهای هم سنگ دهشت و ترور عمل میکند، منشا امر والا به شمار میآید. لیوتار صورتبندی تازهای از امر والا ارائه میدهد. رویداد نوعی هیجان، رویداد امکانی که ذهن مهیای آن نبوده. و ذهن را پریشان خواهد کرد، و از آن فقط احساس هراس و جد از دینی مبهم را حفظ میکند. کانت در تحلیلش از داوری زیباییشناختی امر زیبا نظر دیگری دارد. او احساس لذتی که با آن زیبایی را تشخیص میدهیم به هماهنگی میان قوای ذهن یا دو قوهی متخیله و فاهمه نسبت میدهد.
احکام والا اما حاوی نوعی لذت «غیرمستقیم» یا «منفی» هستند. روزگاری مواجه با قدرت یا بزرگی طبیعت تخیل را مقهور خود میکرد. آن در ما هول و هراس برمیانگیخت. اما پس از آشویتس و هیروشیما چنین تاثرات والایی را باید در واکنشهایمان به این توانایی اثبات شدهی بشر برای خشونت ورزیدن بی حد و حصر و نظاممند سراغ بگیریم. آیا طبیعت دارای غایتی است و به میانجی عقل بشر این غایت به تدریج پدیدار میشود، این باوری معقول است؟
ذهن در نمایش امر والا در طبیعت احساس تلاطم کرد، حال آنکه در داوری زیباییشناختی امر زیبا در طبیعت در حالت تامل آرام است. این تلاطم را میتوان با لرزش (ارتعاش لرزاننده، اختلال، انفجار، شوک، تروما)، با دفع شدن از و جذب شدن متناوب به یک عین واحد مقایسه کرد. برای آشنایی بیشتر با امر والا میتوان به مقالههای «امر والا: منظر بریتانیایی در برابر منظر آلمانی» و «پسنشینی تخیل، بیگانگی جهان» مراجعه کرد.
بخشی از متن:
تأکید بر والابودنِ آشویتس و هیروشیما، گرچه هرگز به بیان و پذیرش کامل و حداکثری نرسید. ظاهراً همواره در آستانهی مبدّلشدن به باوری رایج در نظریه و اندیشهی اواخر قرن بیستم بوده است. اما اگر تأمل کنیم، در خواهیم یافت چندان هم عجیب نیست. این که فیلسوفان و منتقدان بتوانند «رویدادها»ی تاریخی قرن بیستم را که در این دو نام و دو مکان خلاصه شدهاند با مقولهای زیباشناختی مربوط به قرون هفدهم و هجدهم پیوند دهند. شدت خشونت این دو فاجعهی نسلکشی شدیداً تروماتیک، هستهی سختِ فهمناپذیر و میراث شومشان برای آینده، گسستی ریشهای در آگاهی تاریخی به جا گذاشته است.