بخشی از مقاله:
گذر زمان در هر یک از این جملهها بهعنوان کنشی توصیف شده که یک عامل ــکه در اینجا آن عامل دزد استــ آن را با شخصیتبخشیدن به چیزی انتزاعی به انجام رسانده است، اما درحالیکه تکتک این چیزهای انتزاعی بهعنوان عاملی واحد به تصویر کشیده شدهاند [و عملی واحد را انجام میدهند]، آنچه شخص انگاشته شده در هر مورد متفاوت است و لذا هر یک از جملهها دربارهی موضوعی متفاوتاند.
حال وقت آن رسیده است که به سه پرسش پاسخ دهیم:
ـ چطور ممکن است که با یک شخصانگاری بتوانیم چیزی را دربارهی موضوعی مثل زمان یا تحصیل انتقال دهیم؟
ـ شخصانگاری زمان بهمثابهی یک دزد چهچیزی را منتقل میکند؟
ـ محدودیتهای انطباق یک شخصانگاری کداماند؟
هر شخصانگاریای یک استعاره است. شخصانگاری، بهمعنای دقیق کلمه، یک حوزهی مبدأ، در این مورد دزدی، و یک حوزهی مقصد دارد که در این مورد زمان است. ما از استعاره استفاده میکنیم که وجوه خاصی از حوزهی مبدأ را با حوزهی مقصد انطباق، و بهاین وسیله از حوزهی مقصد فهمی تازه به دست دهیم. در این مورد بخشی از این انطباقْ فهمی استعاری از جوانی بهمثابهی دارایی را دربرمیگیرد. این فهمی است که حس ما را درباره دارایی و مایملک در خود دارد ــحق داریم این داراییها را حفظ کنیم و اینکه ازدسترفتنشان عادلانه نیست.
این انطباق ویژگیهایی را به زمان نسبت میدهد که بر مبنای آن ویژگیها میتوانیم به برداشتهایی برسیم و برآوردهایی ملازم با آن برداشتها صورت دهیم: اینکه زمان، بهمنزلهی عاملی که به ما آسیب میرساند، فریبکار است و بدخواه ماست. ضمناً این انطباق تأکید میکند که نمیشود جلوی ازمیانرفتن جوانی را گرفت. درعینحال هر آنچه با این نگرش در تعارض باشد نادیده گرفته میشود: استعارهی زمان بهمثابهی دزد، خاصه، این نظر را نادیده میگیرد که پیرشدن و مردنِ چیزها جزو قوانین طبیعت است و بنابراین کسی حق ندارد از این قاعده مستثنا باشد.
اما این واقعیت که هر استعارهای وجوهی از یک رخداد را برجسته و وجوه دیگرش را پنهان میکند بهآن معنا نیست که میشود بیهیچ مشکلی درمورد زمانْ هر نگرشی داشت یا هر حوزهی مقصدی را برایش متصور شد. نمیتوان زمان را بدون درنظرگرفتن هیچ نکتهای در قاموس هر عامل، بهصورت دلبخواهی شخصانگاری کرد؛ بلکه اگر بخواهیم استعارهای درست از کار درآید، باید نوعی تناظر میان شیوهی عملکردن عاملی خاص و دانشمان دربارهی انواع رخدادهای مختص حوزهی مقصد بیابیم، یا وضع کنیم. در این مورد، فارغ از هر نوع شخصانگاری، ما دانش معتنابهی درباب زمان داریم: در هر لحظه بخشی از زندگی برایمان باقی است و بخشی دیگر را پشتسر گذاشتهایم و دیگر از آن ما نیست؛ بنابراین از این منظر طبیعی است که زمان را دزد بدانیم، زیرا زمان آنچه داریم از ما میگیرد و به چیزی مبدل میکند که از آن ما نیست.
حال در موضعی هستیم که بگوییم چرا این دزد زیرک است. معمولاً وقتی یک دزد چیزی را میدزد، ما قبلش آن چیز را بهتمامی داریم و بعداً بهتمامی از دستش دادهایم و [از این رو] واقعاً تغییر را حس میکنیم، اما این دزد مثل دزدهای واقعی که یک حساب بانکی را بهتدریج خالی میکنند، نرمنرمک، زیرکانه، میدزدد، طوریکه شاید مدتی متوجه آن نشویم. این نکته تعبیر «چهزود؟» را توضیح میدهد؛ گویندهی این عبارت از آن رو شگفتزده نیست که سالهای عمر و جوانی بهتدریج محو میشوند، بلکه او از آن رو شگفتزده است که چطور ممکن است این مقدار از زندگی بدون اینکه شستش خبردار شده باشد سپری شده باشد. همهی ما وقوفیافتن به این قضیه را تجربه میکنیم. زمان تخصیصیافته به زندگیمان دائماً در حال تحلیلرفتن است، اما از آنجا که ما غرق در زندگی هرروزهمان هستیم، چهبسا متوجه این قضیه نباشیم، و این هست تا اینکه بالاخره روزی شگفتزده میشویم و با دیدن اینکه چه بخش بزرگی از زندگی از کف رفته است به فکر فرو میرویم…