بخشی از مقاله:
زمان گاهشمارانهای که پیوسته از قبل بهبعد جریان مییابد معلول نحوهی پیکربندی آن است، نظیر سالنامهها، تاریخنامهها، تقویم و ساعت. ترسیم زمان همچون مجموعهای نقاط در امتداد یک خط به ما اجازه میدهد از حوادث گوناگونی که در مکانهای مختلف اتفاق میافتند چنان سخن بگوییم که گویی همزمان اتفاق میافتند. این مفهوم چندان بدیهی نیست. دنیس فینی ادعا کرده است رومیان باستان از زمان خطی و درنتیجه هیچ مفهومی از تاریخ هیچ درکی نداشتند؛ بلکه ارتباطات درونی بیشماری را میان حوادث و مردم میدیدند. بسیاری از جوامع شاخهشاخهشدن و مضاعفشدن و ازتحرکبازماندن زمان را نزد خود تصور کرده بودند؛ مثلاً در نامگذاری گیاهان و فصلها، در وعدهی تناسخ، در روایات ظهور و سقوط امپراتورهای دنیوی که بهصورتی چرخهای فهم میشدند، در سفر رؤیاها و پیشگوییها در زمان، در آیینهای مذهبی، و در سنت مسیحی، در توازی عرفانی میان عهد عتیق و جدید و در درک معانی پنهان کتاب مقدس. چنین تمهیداتی یادآور حسی آشنا برای همگان درمورد تاخوردن زمان روی خود و مضاعفشدن بافت تجربه است که تداوم و جریان را به وجود میآورد؛ معنایی را پدید میآورد که وجود ندارد؛ میل به آغاز دوباره، تجدیدحیات، اصلاح و بازیابی را پدید میآورد و ترغیب میکند.
هیچ ابزاری بهاندازهی اثر هنری به تولید اثر مضاعفشدن یا لایهلایهشدن زمان نمیانجامد؛ زیرا اثر هنری رویداد غریبی است که نسبت آن در زمان امری است متکثر. اثر هنری را یک فرد یا گروهی از افراد در لحظهای معین ساخته یا طرحریزی کردهاند، اما اثر هنری به زمانی منفک از آن لحظه، روبهگذشته و به منشأیی متعلق به نیاکان دور، یا شاید به امر مصنوع پیشین، یا به مبدأیی خارج از زمان در ابدیت اشاره دارد. درعینحال به آینده و به همه دریافتگران خود در آینده نیز اشاره میکند که آن را همچون رویدادی معنیدار فعال و بازفعال میکنند. اثر هنری پیامی است که فرستنده و مقصد آن دائماً در حال تغییر است. در قرن پانزدهم و شانزدهم این مسئله بهطور فزایندهای در غرب رواج یافت که به کاری که آثار هنری انجام میدهند توجه دقیقی صورت بگیرد، شاید دقیقتر از همیشه. مسیحیان از خود میپرسیدند آیا ناپایداری زمانیِ تصاویر کاری میکند که تصویر برای دلبستگیهای مذهبی مناسبتر باشد یا برعکس. از یک طرف، هنر با زمانمندیهای متعدد خود تصویری از عالمی معنادار و بافتهشده از تاروپودهایی نادیدنی ارائه میداد، از سامانی پنهان در پس توالی موهومِ لحظات زیسته؛ از طرفی دیگر، به نظر میرسید ارجاعات هنر به سرمنشأهای معنابخش (خدا، معبد، افسانهی پیدایش) با خطر فروریختن در تاریخیت خود دست به گریبان باشند. شاید معلوم شود که پیوند به گذشته و مبدأ چیزی بیش از پیوندی تاریخی نباشد که دستان بشر آن را پدید آورده است، و لاجرم اعتماد را نشاید.