کِلاش راج / شیوای پنج‌چهره

آناتی از آنِ عکاسی / کریم میرزاده‌ی‌اهری

 

 

بخشی از مقاله:

آیا عکاسان از تضاد و حرکت و تغییر چیزی نمی‌دانند؟ آیا آنان ذاتاً و هرگز نمی‌توانند به گفتمان مارکسیستی و شیوه‌ی فهم آن از زمان معتقد باشند؟ از «شدن» چه؛ آیا آنان از شدن و سیلانِ هستی درکی ندارند و تنها به قاب‌مندسازی جهان مشغول‌اند؟ در نگاه اول، مارکسیست‌نبودگی عکاسان می‌تواند ایشان را در گفتمان محافظه‌کاری قرار دهد یا در گفتمانِ مذهب. و نداشتن ‌درک محتمل ایشان از شدن و سیلان را می‌توان به علتی همچون قسمی اوتیسم یا ماخولیای ضروری عکاسان نسبت داد؛ یک ثبات، یک درخودماندگی، یک سکوت، یک درلـحظگی ناب. سهم و فهم مارکسیسم از «زمان در حالت کلی‌اش» «تاریخی» است و البته تاریخ است. مارکسیسم به‌هرحال یک نظام یا روند کلی و البته کورنولوژیک برای زمان قائل است؛ اینکه اعصار تاریخی چگونه و چرا «پشت هم» می‌آیند؛ پشت هم می‌آیند (حرکت می‌کنند) به‌این دلیل که تضادی و دیالکتیکی در کار است، و به‌نحوی پشت هم قرار می‌گیرند که نهایتاً به رهایی و دیکتاتوری پرولتاریا (در مفهوم مارکسی‌اش) و به تحقق تام امر مطلق (در مفهوم هگلی‌اش) می‌انجامد؛ یعنی علتی و نیرویی بشریت را به‌سمتی و غایتی سوق می‌دهد و این همان تاریخ و تاریخ‌گرایی است. کلمات و مفاهیم ذکرشده در جملات پیشین برای فهم و بیان مارکسیستی زمانْ آدمی را یاد سینما می‌اندازد، یاد پشت‌سرهم‌آمدن قطعات تصویر؛ در سینما از سویی فریم‌ها هستند که ۲۴ بار درثانیه پشت هم می‌آیند و حرکت را ممکن می‌کنند، و از سوی دیگر، پشت‌هم‌قرارگیری پلان‌هاست که روایت کلی را برمی‌سازد.

آیا خود عمل عکاسی مارکسیستی نیست؟ آیا عکاسی تاریخ را، به‌آن معنایی که گفته شد، نمی‌فهمد؟ عکاسی از زمان چه درکی دارد؟ ما در عکاسی با یک فریم مواجه‌ایم، با تصویری «بدون بَعد»، با تصویری «بی‌حرکت». آیا چنین تصویری، درمقابل عظمت بصیرت مارکسی از تاریخ، ابله و نابیناست؟ یا اساساً عکاسی فهمی دیگر یا عمیق‌تر از زمان دارد؟

فهم یک نکته در این نوشتار و به‌میانجی آن درباره‌ی عکس و تصویر بسیار اساسی می‌نماید؛ اینکه چیزی و معنایی «در» عکس بیان نمی‌شود، بل معنامندی یا کارکردْ «ازخلالِ» عکس رخ می‌دهد، یعنی به‌واسطه‌ی تجربه خودِ عکس یا تصویر و نه محتوای بازنمایانه‌ی آن.

زمانی نیچه سعادت را آن وهله‌ای عنوان کرده‌ بود که شخص در پاسخ به این پرسش که «آیا می‌خواهی زندگی‌ای را که گذرانده‌ای باز هم تکرار کنی؟»، «آری» بگوید، وگرنه بدبختی همانا وضعیت موجود است که به‌نام واقعیت ادامه می‌یابد و میل فروبسته است که گشایشی را درنمی‌افکند؛ اما تکرارترین تکرارها چیست؟ تکرار با درک روند پیش‌رونده‌ی زمان چه ارتباطی دارد؟ بگذارید این پرسش را به‌شیوه‌ای دیگر بازنویسی کنیم؛ آیا عکس (و عکاسی) می‌تواند این تکرارخواهی و سعادت را ممکن کند، یا ــ مثلاًــ فیلم (و سینما)؟ یا هر دو به‌شیوه‌ی خاص خود ــ یا مکمل هم ــ این را محقق می‌کنند؟

در کنش عکس‌گرفتن یک «آنِ درحال‌گذر» را در «اکنونِ شاتر» تسخیر می‌کنیم و می‌توانیم در «آنِ بعدی»، آن «آنِ درحال‌گذر پیشین» را ببینیم؛ به‌این ترتیب عکس به‌دست‌آمده از چنین فرایندی، درواقع، تراکمی و این‌همانی‌ای از آن سه‌گانگی یادشده است. در یک عکس سه قطعه‌ی زمانی «آنِ درحال‌گذر» و «اکنونِ شاتر» و «آنِ بعدی» همزمان و به‌طرزی نهفته یا بالقوه حضور دارند. یک عکس همان عکسی است که دیروز بود، و امروز هست و همان خواهد بود فردا هم. آیا عکس یک بنیادگرای افراطی است که هیچ «امروزینگی»‌ای را برنمی‌تابد و بر «دیروزینگی»‌اش اصرار می‌ورزد و به‌این ‌ترتیب امکان هرگونه «آیندگی» را نابود می‌کند؟ اما مگر این سه‌گانگی روال و روندی خطی و ترتیب‌مند دارد؟ و چه ارتباطی هست میان این سه‌تایی؟ آیا امروزینگی نفی دیروزینگی است؟ و آیا آیندگی نفی امروز و دیروز؟ اگر هر سه‌ی این‌ها، و نه فقط هر سه، هر چندتایی زمانی، در «آن» نهفته و موجود باشد چه؟

سبد خرید ۰ محصول