معرفی مقاله:
این مقاله خلاصهایست از مطلب آیزایا برلین در مورد «جامباتیستا ویکو» که پیش از این در کتاب «قدرت اندیشه» و توسط نشر ماهی به چاپ رسیده است و با اجازهی مترجم و انتشارات بازنشر میشود.
.
بخشی از مقاله:
جامباتیستا ویکو در ۱۷۴۴درگذشت، ولى تا به امروز چهرهاى کمنظیر در تاریخ اندیشه بوده است. او در کشور زادگاهش [ایتالیا] اگرچه نامآور است، اما نامش درتاریخِ اندیشه هموار در حاشیه مانده است.
افکار ویکو دربارهی طبیعت انسان افکار جسورانهای بودند. او به ماهیت انواع محوری معرفت میتاخت تا جایی برای شکلی از معرفت باز کند که تا آن زمان محلی از اعراب نداشت. مىتوان گفت که او مبدع انسانشناسى تطبیقى و زبانشناسى تاریخى بود. تصورات او دربارهی زبان و اسطوره و قانون و نمادپردازى و رابطه تحول اجتماعى با تحول فرهنگى حاوى بینشهاى نبوغآمیز بود و البته او نخستین کسى بود که مرزی مشخص میان روششناسی علوم طبیعى و علوم انسانى رسم کرد.
به احتمال دلیل اصلى در حاشیه ماندن ویکو پیچیدگى و آشفتگى نوشتههاى اوست. افکار او جنگلى درهم پیچیده از ایدههاى بدیع و کنایهها و نقل قولهاى غامض است که خواندن آثارش را دشوار میسازند. این امر گر چه به نوشته او نوعى شور و خروش مىبخشد، ولی خواننده را کمک نمیکند تا راه خود را بیابد و و موجب نمیشود ایدهها درست پرورده شوند.
ایدهی اساسی ویکو در رسالهی علم نو متجسد شد. اما این ایده چه بود؟ جانِ مطلب این بود که آدمیان مىتوانند تاریخ خود را به طرزى متفاوت و برتر از شیوههایی که طبیعت را میفهمند، درک کنند. در واقع فهمِ چیزها صرفاً توصیف یا تجزیه و تحلیل آن به اجزاى سازندهاش نیست، بلکهبه این معنا هم هست که آن چیز چگونه به وجود آمده و تکوین یافته است. بنابراین ماهیت چیزها عبارت است از چگونگى هست شدن آنها و بدین اعتبار فهم راستین همیشه فهمى تکوینى است.
در اواخر سده هفدهم دانشمندان در داخل و خارج کلیسا در کار پایهگذارى علوم تاریخى جدید بودند. با این حال، روشنفکران بزرگ عصر، یعنى ریاضیدانان و دانشمندانِ علوم طبیعى که دستاوردهایشان سبب افتخار آن روزگار بود، به مطالعات تاریخى به دیده بدگمانى مىنگریستند. دکارت روشن کرده بود که معرفتِ حقیقى بر پایهی اصول موضوعهاى واضح و ابطالناپذیر وکاربرد قواعدى استوار است که بر مبناى آنها مىتوان دقیقاً از مقدمات به نتایج رسید و نظامى برپا ساخت که همه بخشهاى آن منطقاً تضمین شده باشند. بناى واقعى معرفت حقیقى فقط امکان داشت بر چنین بنیادهایى خللناپذیر ساخته شود. اما در این میان قواعد تاریخ کجا بودند؟ کدام قضایاى تاریخى بدون هیچ شک و شبههای به اثبات رسیده بودند؟ در علوم، آدمى بر پایه کارهاى پیشینیان بناى دانش را بالا مىبرد: نسل بعد مىتواند بیشتر و عمیقتر ببیند زیرا بر دوش نسل پیشین ایستاده است؛ ولى در علوم انسانى، درکوشش براى بازیابى شناخت گذشتگان، در بهترین حالت تنها مىتوانیم آنچه را آنان مىدانستهاند دوباره بدانیم. از این گذشته، گفته مىشدکه روشهاى مورخان به هیچ روى علمى نیست، زیرا نه برهانى است و نه آزمایشى، بنابراین شایسته احترام نیست.
تاریخ از جبههاى دیگر نیز هدف حمله بود. از اواسط سدهی پانزدهم شکاکان متذکر شده بودند که دلیلى براى اعتماد به مورخان نیست، زیرا مورخان احتمالاً مغرضاند و بر پایه ذهنیات خود داورى مىکنند، و حتى هنگامى که به واقع قلم به مزدهایى رشوهخوار و فاسد نیستند، احتمال مىرود به علت خودبینى یا غرور میهنى یا روح فرقهگرایى یا نادانى محض حقیقت را تحریف کنند. و از اینجا نتیجه میگرفتند که نظرها از زمانى به زمان دیگر و از مورخى به مورخ دیگر میتوانند دستخوش تغییر شوند.
ویکو نخست تحت تأثیر این عقاید بود وکامیابى علوم طبیعى هم خیرهکنندهتر از آن بود که جاى انکاری باقى بگذارد…