در نامهی حاضر، امید مهرگان بیشتر آنکه بخواهد نامهای بنویسد، در مورد معنا و «پیام» و گیرندهی نامه، صحبت میکند اما در فرم نامه. او شرح خواهد داد که نوشتن در ژست نامه، درصورتی که چاپ شود، ژست نوعی خودارجاعی، نوعی تأملدرخودِ خواهد داشت. نمیتوان یک فرم محض را به شرط نوشتن بدل کرد، بالاخص نامه. افراد طوری خواهند نوشت که فقط خطاب به گیرنده نباشد. پس چیز بیشتری تولید کردهاند.
بخشی از متن:
شمیم عزیز
موفق نشدم به وعدهام عمل کنم، نامه را ننوشتم، و میبخشی که پیش از این خبر ندادم. ولی اگر بخواهی خود همین را منتشر کنی درواقع مقصود حاصل شده است. بهقول حکمای اسلامی، تحصیل حاصل محال است: چگونه میتوان نامهای را که پیشتر نوشته شده نوشت؟ قطعاً منظور این است که محتوای خاصی در نظر داشتم ولی بیان دلایل ننوشتنش خود در قالب همان فرمی ارائه میشود که مجله میخواسته است، نمونهای از همان منطقی که آن جوک معروف دنبال میکند: اسبی به سیرک زنگ میزند و میگوید کار میخواهد. مدیر میگوید چه کاری بلدی؟ اسب میگوید خب مگر نمیبینی دارم حرف میزنم. در این مورد خاص، خود رسانه واقعاً همان پیام است. بههرحال ژست این نامه، درصورتی که چاپ شود، ژست نوعی خود ارجاعی، نوعی تأملدرخودِ ریاکارانه است. باید بگویم با خود ایدهی این شماره چندان موافق نبودم. نمیتوان یک فرم محض را به شرط نوشتن بدل کرد، بالاخص نامه. افراد طوری خواهند نوشت که فقط خطاب به گیرنده نباشد. پس چیز بیشتری تولید کردهاند. درواقع دو کار میشد انجام داد در پاسخ به این ایده: یا بهسادگی نامهای را که قبلاً به کسی نوشته بودهای بهعنوان چنین مدخلی جابزنی و یا شروع کنی به نوشتن نامهای که چیزی بیشتر از نامه باشد، نوعی نامهی سرگشاده یا نامه به اعصار و مردگان یا به جمعیتی زنده، نامه به مترجمان، نامه به یک آنارشیست در بارسلونا. چنین کاری را نمیتوانستم انجام بدهم، یعنی چیزی جز نامهای سرگشاده، همراه با این خودآگاهی که خواندهشدن توسط دیگران بههمان اندازه مهم است، برای من بیمعنا و عبث میبود و درواقع دروغ.
نمیتوان وانمود کرد که دارم فقط برای گیرندهای خاص مینویسم و تصادفاً در مجلهای هم چاپ شده است. همهی نامههای این شماره یا باید سرگشاده باشند یا نامههای واقعاً «خصوصی» با همة جنبههای «عجیب» و بعضاً شرمآور آن. اگر با پیوستن به یک باشگاه اساساً مخالفی نمیتوانی در آن باشگاه حاضر شوی و این را بگویی. متمم مجله چیزی به کلیت نامه همچون یک فرم اضافه میکند که باعث میشود نامه به چیزی بیش از خودش بدل شود. نامهها میتوانند در این رؤیا فرو روند که روزی خطابی همگانی پیدا کنند، اما این رؤیا را نمیتوانند و نباید آناً تحقق بخشند. این وعدهای است درون آنها که به بخت شیوهی گردششان وابسته است، به اینکه در راهِ رسیدن به گیرنده یا در ورای زندگی هر دو، چه خوانندگان بالقوهای خواهند یافت. اگر افراد نامههای پیشتر نوشتهی خود را میفرستادند ممکن بود قابلچاپ نباشند، بهدلایلی روشن، حالآنکه در جایی که زندگی میکنیم دستکم نامهها نیازمند مجوز پیش از انتشار یا انواع اصلاحیه نمیشوند. روشن است چرا، گردش این کلمهها محدود است و زوری ندارد، دستکم نه فعلاً. چاپ آنها در مجله کلماتشان را دچار غافلگیری عجیبی خواهد کرد: چه کسی فکر میکرد پا به این سطح از دستبهدستشدن بگذارند. بههرحال به آدمهای زیادی بود که میتوانستم بنویسم و بخواهم همگان آن را بخوانند: به پدرم، به بهاره، به جمع دوستان سابقم، به یکی دو تا از ناشرهایم، به جمعی از زندانیها، به یک مترجم فارسی، به یکی از متفکران محبوبم، به مبارزان جنگ داخلی اسپانیا، خودت. فعلاً در هیچکدام توفیقی بهدست نیاوردهام. میتوانستم نامههایی به کسان زیادی بنویسم.
نامهای دربارهی دههی هشتاد. میتوانست خطاب به خود این دههای باشد که در پایان آن بسیاریمان، در پایان مرحلهای از مشارکت و وعده و دعوی، به گوشههای مختلفی پرتاب شده ایم. نامههای دههی هشتاد روزی به گیرندهها خواهند رسید.