بخشی از متن:
برای شروع نخست تعاریفمان را هماهنگ کنیم، ما منریسم را به عنوان یکروش هنری در نظر گرفتهایم و اینگونه تعریفش میکنیم: هرگاه به جای تجربه یا مفهوم زندگی، آثار هنری الگو و مرجع و غایت هنری هنرمندان قرار گیرد، آن آثار را منریستی مینامیم. شما با این تعریف موافقید؟
آیدین آغداشلو:تعریف من، جنبهی تاریخیتری دارد، ولی تعریف یا بهتر بگویم برداشت شما هم بد نیست. منتها شاید آنچه که از آن به منریسم [mannerism] نام میبرید، همان شیوهی “Art about Art” در تاریخ هنر غرب است. یعنی همان نکتهای که به آن اشاره کردید؛ هنرمندانی که به جای رجوع به طبیعت و جهان پیرامون خود، به آثار هنری مراجعه کرده و آن را الگوی خود قرار میدهند.منریستهای اواخر دورهی رنسانس مانند پارمیجیانینو، جولیو رومانو، پونتورمو، روسو فیورنتینو و غیره، در این حیطه جای میگیرند. این روش به خودی خود نه خوب است و نه بد. یک شیوه است. شیوهی خلق یک اثر هنری. به این معنا که آثار هنری دیگران میتوانند مشغلهی عمدهی یک هنرمند باشند و چنان مساحتی در ذهن هنرمند اشغال کنند که تبدیل به یکی از بنیانهای اصلی هستیشناسی او شوند. با این نگرش، هنرمندان زیادی را در غرب دیدهایم که کشش بسیار زیادی به آثار دیگران داشتهاند مثلاً در حوزهی ادبیات: جیمز جویس زبان نروژی را میآموزد تا آثار ایبسن را به زبان اصلی بخواند یا آلمانی یاد میگیرد تا دستنوشتههای نویسندهی محبوب خود را به زبان آلمانی بخواند.اگر این را ما به عنوان یک نوع هنری بپذیریم، در همین «نوع» همهی اتفاقاتی که در انواع دیگر میافتد، میافتد. به این معنی که در این میان هم هنرمندان خلاق را داریم و هم آدمهای متقلب و متظاهر و …