محمد فاسونکی (۱۳۲۲)
ساده صحبت میکرد و ازین که فارسی را به خوبی ما تهرانیها صحبت نمیکند عذر خواست. گله بسیار داشت، اما امیدوار بود و آنچه عجیب بود حجم عظیمی از تابلو و مجسمه بود که آتلیهاش را پر کرده بود. آنقدر کار را در آتلیهی هیچ نقاشی ندیده بود. با گشادهرویی بیآنکه مرا بشنتاسد اصرار کرد که در حانهاش اقامت کنم. هرچند نماندم، اما چند ساعتی که با او به گفتوگو نشستم را فراموش نخواهم کرد. تابلوهای بزرگش را یکی یکی میآورد و به من غریبه که نیم ساعتی نبود از آشناییمان میگذشت نشان میداد. سالهاست در تبریز بیآنکه آنچنان که باید بشناسندش، با پشتکاری باورنکردنی کار میکند. در تبریز یک نمایشگاه نقاشی وجود ندارد تا کارهایش را در شهر خود نمایش دهد. و این جای خجالت است برای مسئولان فرهنگی که امکانات را اینگونه در تهران تلنبار کردهاند. اما او کار خودرا میکند، بیانتظاری از این فضا و مسئولان هنری . نقاشی برای او کاری فرهنگیست نه راهی برای… این را با زندگیاش ثابت کردهاست.
تبریزیها باید به خود ببالنئ. آنها نقاش خوبی دارند.
آنچه در این جستار میخوانیم:
در این جستار گفتوگویی صمیمی تحت عنوان “اما من فاسونکی هستم” با محمد فاسونکی خواهیم داشت. در ادامه بخشهایی از این گفتوگو را میخوانید.
«محمد فاسونکی: سرگذشت هنری من یک مقداری بغرنج است. خیلی تصادفی من نقاش شدم. قبل از آن در سال ۱۳۳۵ در هنرستان موسیقی تازه تأسیس تبریز تحصیل میکردم. حدود ۷ سال هنرجوی موسیقی بودم اما بنا به دلایلی نتوانستم ادامه بدهم. بنا به پیشنهاد همسایهمان در رشته نقاشی ادامۀ تحصیل دادم. با ملاکهای آن زمان هنرستان، شاگرد خوبی نبودم. آموزش آن زمان هنرستان تقریباً آکادمیک بود؛ هرچند که اساتید آنجا تحصیل دانشگاهی نداشتند و معمولاً خودآموخته بودند اما نسبت به آن موقع بد نبودند. سه سالی آنجا هنرجو بودم بعد از آن به سربازی رفتم و چون دلم میخواست که خارج از ایران تحصیل کنم به آلمان رفتم. کارهایم که واقعگرا و گاهی امپرسیونیستی بود را در آلمان به دانشگاه بردم. با سیستم آنها جور درنمیآمد. به دبیرستان شبانه فرانکفورت رفتم. از آنجا به ایتالیا رفتم و دو سال نقاشی آموختم و بعد وارد رشته مجسمهسازی شدم. حدود ۲ سال و نیم مجسمهسازی خواندم و مجدداً برگشتم ایران و در تبریز در هنرستان تدریس میکردم. دوباره برای مدتی به آلمان رفتم و نهایتاً آمدم اینجا.» …