بخشی از مقاله:
پائولا رگو (Paula Rego) میبایست داستانی داشته باشد و روش مورد علاقۀ او در داستانگویی، نقاشی کردن است. در نقاشیهایش تصویری تمسخرآمیز را به نمایش میگذارد. جنبههایی که شاید به میل خود، بر رویشان چشم بستهایم. رگو از روایت ریز و نکات زندگی خصوصی خود نیز، ابایی ندارد؛ آثار او، در ادامۀ همین داستانها – از روایاتی چون داستانهای ژنه تا روایات انجیل – شکل گرفتهاند. رگو معتقد است که «صداقت نقاشی، بیش از زندگی است؛ در نقاشی از همه چیز پردهبرداری میشود».
میخواهم روایتی از «پائولا رگو»یِ نقاش بگویم، در اصل چندین روایت دارم. داستانهایی که در طی دوران کاری پنجاه سالۀ خود، بارها و بارها و با جسارت، نقل کرده است. روایات رگو، روایاتی است غیر معمول که بیشک در محدودۀ اصول اخلاقی مرسوم ما، نمیگنجیده است.
پائولا در انزوا و در خانهای بزرگ در شهر لیسبون پرتقال بزرگ شد. خانه ای که تحت سرپرستی مادربزرگش اداره میشد. او در کنار عمۀ افسرده و جمع کثیری از خدمۀ منزل و البته برخورداری از موهبت تکفرزندی بودن خود، بزرگ شد. سالها بعد زیر نظارت و تعلیم معلم سرخانۀ منفور خود قرار گرفت که آسیب روانی شدیدی را به او رسانید. یک سال و نیمه بود که والدیناش به مدت هجده ماه، او را در پرتغال و به دست زنان خانه سپردند. پس از بازگشت، پائولا رگو مفهومی از مادر و پدر نمیشناخت. وی خاطرات کودکی را بیهیچ دغدغهای بازگو میکند و در میان صحبتها نیز خندههایی شیطنتآمیز سر داده و از آن دوران به خوشی یاد میکند.
پائولا در میان زنان محلی خانه و با روایات تلخ و وحشتزایِ مرسوم پرتقالیشان رشد یافت. او به دنیای صمیمی آنان خو گرفت. به همین سبب نیز، خاطرات خود را با ریتمی غریب و آهنگین روایت میکند. در میان صحبتها، شیطنتی هم به خرج میدهد و جملات خود را با لغاتی ناهمگون درمیآمیزد تا چون کارهایش، ریتم هماهنگ کلام–تصویر را بر هم زند.
.
پیشنهاد مطالعه: مقالاتی پیرامون «پائولا رگو Paula Rego»