بخشی از مقاله:
نوشتن در باره ی زمانه ای که در آنیم و زمانه ای که بر ما گذشته است اگر کاری محال نباشد اما سخت است و جانکاه. رمق از آدم میگیرد و جان. آن هم وقتی در دوسر غریب “زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است” باشی و “میراث گریه آه در قوم من سینه به سینه بود” در سیالیت زمان حال باشی و در عین حال مدام نگران ریشه و عقبه های تاریخی خودت. چه دوگانه ی غریبی است. اصلا شاید بشود زمانه ی امروز را برای من و نسلی که در آن هستم از همین جا آغاز کرد. ما که در خرداد هفتاد و شش یا هشتاد اولین رایهایمان رابه صندوق انتخابات ریختیم، حالا گمان میکنیم پشتوانهی تاریخی داریم از رفتار ها و مناسبات بودن خودمان. ما که ذره ذره آموختیم باید حافظهی تاریخیمان را تقویت کنیم و در عین حال میدانستیم در گذر این زمانهی پر اندوه و حرمان، پر رنج و ملال، باید زندگی کردن همه ی آن چیزی باشد که آرمان مشترکمان است و هی در این دو سری که با هم مجموع میشوند و در عین حال هم را پس میزنند، غلت خوردیم. من اما فکر میکنم اگر قادر باشم،تصویری که برای من از دیروز ها و جنگ تمام ناشدنی و جانکاه امیدواری و نا امیدی و تمام نتایج این جنگ تا امروز باقی مانده است از همه ی آنچه امروز در آنم و همهی آنچه بر من گذشته است در چنین جمله ای تصویر میشود، “همهی بودن ما چیزی جز سماجت غریب زندگی نبود/نیست”