
معرفی مقاله:
امید مهرگان مقالهی حاضر را در نقدِ مقالهی ایمان افسریان در شمارهی ۱۴ مجله نوشته است. البته برخلاف تأکید افسریان بر استفادهی بیطرفانهاش از مفاهیمی نظیر هنر بازاری، نوشتهی او همراه با موضعگیری است. اما به زعم خود مهرگان این نوشته بیش از هر چیز شامل چند ایده و نکتهی پراکنده و بهطور کاملپرداختنشدهای است که یک ناهنرمند مطرح کرده است. کسی که دغدغهی او نه نفسِ هنر، بلکه نقد و سنجشِ امر سیاسی/اجتماعی است. گذشته از اینکه آیا هنر بازاری یا هنر خواص «خوب» است یا «بد»، آنچه برای مهرگان قابلتوجه بود حملهی آرام افسریان به جریانهای آوانگاردگرا بود. نقد افسریان البته واجد پیشفرضهای زیادی است که میتوانند نقد شوند، و از این حیث نوشتهی او بههیچ رو عینی و بیطرف نبود. مهرگان معتقد است قلقلکی که نوشتهی افسریان بالقوه قادر است به نخبهگرایان بدهد کاملاً ضروری است، یعنی همان کسانی که بلد نیستند هنر را درعین جدیگرفتن جدی نگیرند. کاری که خود نیازمند درجهای شوخطبعی، فاصلهگیری و هوشمندی است.
.
بخشی از مقاله:
منطق نهفته در پس تمایزگذاری میان هنر بازاری و هنر خواص یا بهاصطلاح «متجدد» را میتوان با اشاره به نفسِ این نامگذاری دریافت. بهواقع این قسم نامگذاری، ازقبل، شباهتِ این دو هنر را بهعنوان نوعی «وجه تمایز» به درون یکی از آن دو انتقال میدهد: بازار، همان عاملِ اصلی و مشترکِ ایجاد چنین تمایزی. این صرفاً هنر «بازاری» نیست که دغدغهی بازار را دارد. به یک معنا، بازاریبودنْ خصلت مشترکِ این هر دو هنر، و بهواقع همان وجدانِ معذبِ کل هنر مدرن است، وجدانی که ازقضا «هنر بد» سعی در پنهانکردن و سرکوب آن دارد. تمایزگذاری و مقولهبندی بر اساس مفهوم بازار اصولاً کار بیموردی است، زیرا بازار، خود، همان عنصری است که باعث خطکشی و ردهبندی شده است، پس نمیتوان آن را بهسادگی فقط بهعنوان صفتِ یکی از مقولهها در کار آورد. حتی در این صورت نیز، برای توضیحِ تمایز فوق نیازمند چند مفهوم دیگریم.
والتر بنیامین در مقالهی معروف «اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری تکنیکی آن» خصیصهی بارز هنر تودهای مدرن در متروپلها را همان گذار از ارزش کیشی (درقالب مناسک دینی و غیره: مثلاً تمثالی از مریم عذار در محراب یک کلیسای گوتیک) به ارزش نمایشی هنر معرفی میکند. در متن همین انتقال است که تمایز هنر توده/خواص بهوجود میآید. «بازار» همواره بهطور ضمنی بر محل نمایش و عرضه دلالت داشته است، پس هرگاه قرار باشد چیزی بهنمایش درآید، چیزی درمعرض دید همگان قرار گیرد، ضرورتاً باید پا به صحنهی بازار نهد. گالریها و نگارخانهها (نام جعلی متأخری که میکوشد همین سویهی «بازاری» را بهعبث بپوشاند) همواره صرفاً نه محل بهنمایشگذاردنِ آثار، بلکه از آن مهمتر محل فروش آثار، یا همان بازارشان، بودهاند. وجدان معذب هنر مدرن، و بهواقع سیمای خشمگین، مشوش و عصبی این هنر، را دقیقاً باید در همین امر جست، اینکه برخلاف عصر ماقبلمدرن و سیطرهی ارزش کیشانهی هنر، در عصر مدرن نمایشگاه و فروشگاهِ هنر مکان واحدی دارند. و البته، همین انطباق نیز تااندازهای مایهی رهایی هنرمند بوده است. آدورنو این نکته را بهخوبی نشان میدهد، و نمونهای هم که نام میبرد کسی جز بتهوون نیست، یعنی نماد همان بهاصطلاح هنرمند نابغه و تنها و ستیزگیر با جامعه. بتهوون از اولین هنرمندانی بود که دیگر نه صرفاً برای دربار و شاهزادگان بلکه برای بورژواها تصنیف میکرد.
بیشک نباید جا یا فضای خالی یک هنر خودآیین و مستقل را بهمدد تقدیس هنر «مردمی» و «بدوناداواطوار» پر کرد. در این وضعیت، ازقضا مسأله این است که این جای خالی را شجاعانه حفظ کنیم. و این خود بهمعنای رویارویی با وجدان معذب، عجز، و حاشیهایبودنِ هنر مستقل است، و نه تلاش برای دستکاریای تصنعی در «تعریف» هنر طوری که با وضع موجود جور دربیاید. هنوز هستند کسانی که میل ندارند به جنگ بازار بروند، حوصلهی کلنجاررفتن با صاحبان گالری را هم ندارند، اما هنوز میخواهند کار کنند و درست بههمین دلیل میدانند گاهی باید دست از کار کشید.