در آخرین سدۀ هزارۀ دوم میلادی با هومو تهرانیکوسها مواجه میشویم. این نوع انسانها که در شهری به نام تهران میزیستند، به انسانهای عمودی نیز معروفند. چون هویت اجتماعی خود را بر مبنای محور عمودی جنوب ـ شمال پی ریخته بودند. برنار اورکاد که در آن عصر زندگی میکرد، دربارۀ آنها چنین مینویسد: «در چنین شهری، هدف صعود در مسیر نهرهاست تا حریم سرچشمهی آنها: برای آبی با خنکای بیشتر و در عین حال برای آنکه بتوان خود را به آسمان و به مرکز قدرت نزدیکتر احساس کرد. واقع امر آن است که در تهران، صعود از نردبان اجتماعی، یک صعود کوهستانی در معنای واقعی کلمه است. گفته شده انقلاب واقعی زمانی اتفاق میافتد که تهیدستان جنوب شهر توفیق یابند ثروتمندان ساکن شمیران را به آن سوی قلۀ توچال بتارانند و در سواحل مازندران به دریا بریزند… صعود به سوی ارتفاعات شهر بخشی از اسطورههای تشکیلدهندۀ مفهوم هوموتهرانیکوس به شمار میآید.» کامران سپهران در این مقاله با استفاده از توضیحات برنار اورکارد، به توصیف تهران و البته خاصتر خیابان جردن پرداخته است.
بخشی از متن:
از اینکه از شهر تهران به دل جنگلهای افریقا گریز زدیم، تعجب نباید کرد. در ادبیات قرن نوزدهم، بارها و بارها از پاریس با استعارۀ جنگل یاد شده است. بودلر حتی خطرات جنگل و بیابان را در قیاس با جدال و شوکهای روزمرۀ زندگی شهری کم جلوه میبیند. الکساندر دوما با الهام از رمانهای موهیکانِ جیمز فنیمور کوپر که در حیاتوحش رخ میداد، رمان موهیکان دو پاریس را نوشت. پاریس با کوچه پس کوچهها و خیابانهای تنگ و تاریک، انواع و اقسام هیجانات را وعده میداد. اما این وضعیت جنگلگونه دیری نپایید. در دهۀ ۱۸۶۰ بارون اوسمان و بولوارهای معروفش به کل چهرۀ شهر را دگرگون ساخت. یک دلیل عمده این بود که خیابانهای باریک پاریس اجازۀ مداخلۀ پلیس را نمیداد و شهروندان با سنگربندی در این خیابانها در سالهای ۱۷۸۹، ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ حسابی حال حکومت را جا آورده بودند. به هر حال این بولوارسازی هم به نوبۀ خود حال بسیاری را گرفت که دیگر پاریس خود را باز نمیشناختند. برادران گنگور در یادداشت ۱۸ نوامبر ۱۸۶۰ خود مینویسند: «پاریس من، پاریسی که در آن تولد یافتم، پاریس با آن سبک وسیاق سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۸، از هر دو جنبۀ مادی و اخلاقی نیست و نابود شده است… احساس آدمی را دارم که صرفاً از پاریس عبور میکند، یک مسافر. با آنچه دارد اتفاق میافتد بیگانهام، غریبهام با این بولوارهایی که مستقیم میرود بدون پیچ وخم، بدون هیجان دورنما…»
بدین ترتیب اوسمان کوشید جنگل پاریس را به باغی منظم و شکیل تبدیل کند. دیگر قدم زدن هم امری متفاوت بود. در آن پاریس قدیم از این به هیجان میآمدی که هردم گوش به زنگ باشی، آن پاریس شناخت و قدرتمندی میطلبید، در این یکی همه چیز خفیفتر بود بیشتر برای این بود که با فراغ بال گام برداری و به معاشرت بپردازی. «بولوارهای اوسمان شهر را بیشتر به به گردشگاه تبدیل کرد و شهروندان را به گردشگر.»
حال اگر یک قرن و اندی به جلو بیاییم و به هومو تهرانیکوسها برگردیم حکایت ما رنگی از شگفتی به خود میگیرد. تیرهای جوان از هوموتهرانیکوسها به نام هوموجردنیکوسها که در منطقهای از تهران به نام جردن تردد میکردند، تجربۀ متفاوت شهروندان پاریسی قبل و بعد ۱۸۶۰ را به صورت یکپارچه و توأمان از سر میگذراندند. در بعضی نقشههای برجامانده این منطقه در تقسیمبندی در ردۀ بولوارها قرار گرفتهاست و از آن به این نام اسم برده شده است. در نگاه نخست این ردهبندی تعجببرانگیز مینماید. جردن خیابان عریضی نبود چه برسد که بخواهد بولوار باشد. مهمتر آنکه نشانی هم از معادل فرهنگستان هوموتهرانیکوسها برای بولوار یعنی چارباغ در آن نبود. به بیان دیگر فضایی چندان مشجر ودارای گل وگیاه برای گردشگران نداشت. به خاطر مراکز خرید جلوهای نداشت. در آن حتی در دورۀ رونقش از رستوران مهم و پاتوقی هم یاد نمیشود، مگر برای دورۀ محدودی رستوران کانزاس چنان که اسناد نشان میدهد به این مقام دست پیدا کرده است. پیادهروهای آن نیز باریک بود و تأنی پرسهزن را برنمیتافت.