نقاشیِ مشهور تام رابرتز، «گریزا» (۱۸۹۱) تصویریست “متحرک” (moving) به بیش از یک معنای این واژه، گله گوسفندانی که سراسیمه دارند در طول قابِ پرده مانندِ تصویر، ضربدری، از سمتِ چپِ نقاشی هجوم میبرند سمتِ آبگیرِ دستِ راست در گوشه پایینیِ سمتِ راستِ تصویر، و سوارکاری که در پیش زمینه دارد میکوشد راهشان را سد کند و مسیرشان را برگرداند بهسوی مخالف . نقاشی تام رابرتز تصویریست پُرتحرک که میتواند حتا عکسی باشد از یک فیلم. به نظر میآید گوسفندان، با آن خاکی که هوا کردهاند هرآن بناست از این تک قابِ خاص بیرون بزنند، پا بگذارند درونِ قاب بعدی، و بعدیاش و… این اتفاق هم که بیفتد یعنی که ما با تصویر متحرک مواجهیم، با سینما.
با این که نقاشی “بیحرکت” تام رابرتز از تشخیص – یا تجربهکردن – حرکت در درونش شگفتزدهمان میکند، پنج سال بعدش قرار بود برادران لومیر تماشاگران پاریسی را با تصاویر بیحرکتی که ناگهان به حرکت درمیآیند، شگفتزده سازند – آن فیلمهای اولیه را معمولاً اینجور نشان میدادند که در ابتدا تصویری ثابت روی پرده افتاده بود و بعد ناگهان تصاویری متحرک در پی آن تصویر میآمد. چنان که تاریخنگاران روزگار نخستین سینما، مثلا تام گانینگ، تشریح کردهاند، آنچه تماشاگران آن عصر را متعجب میکرد این بود که ابژههایی کاملاً طبیعی همچون برگهای یک درخت یا موجهای کنار ساحل دریا شروع میکردند به حرکتکردن؛ ابژههایی که تماشاگران عادت داشتند فقط در قالب تصاویر بیجان دوربینهای عکاسی ببینندشان.
از بعضی جهات، در کنار هم قرارگرفتن نقاشی و سینما بدیهی به نظر میرسد. بازنمایی بصری طبیعت، ارتباط پیچیدهشان با واقعیت و خیال، برخوردشان مشترکاند. و اگرچه این تعریفی معمول از فرهنگ عامپسند نیست اما گذرا و بیدوامبودن نیز مشترکی دیگر است میانشان. همچنان که آنهولندر تاریخنگار هنر نوشته «درست همانطور که پیوند خدا و آدم بر سقف کلیسای سیستین پیوسته در حال گسیختن است، فرد و جینجر نیز همیشه در هر لحظه آنجوری دارند میرقصند که پیش از این میرقصیدند و تا ابد نیز به همینگونه خواهد بود.» به هر حال دغدغه هولندر آن چیزیست که به نظر میآید شاید اصلیترین تفاوت تمایزگذار میان این دو فرم هنری باشد: ارتباطشان با حرکت.
«گریز!» نمونهایست مناسب از گرایشی در میان نقاشان اواخر سده نوزدهم که به نظر میآید آثارشان در پرداختن به مسئله حرکت حتا از آن چه سینما بعدتر قرار بود انجام دهد نیز پیشی میگیرد. هولندر در کتابش، تصاویر متحرک، تاریخ نقاشی را در پی نقاشیهایی جستوجو میکند که تصویر متحرک خلق کردهاند. هولندر با این اعتقاد که سینما رسانهایست تودهای که بهرغم این ویژگیاش، تکتک تماشاگرانش را -هر کدام را هم به طریق خاص و شخصی خودش- برمیانگیزد، ریشههای سینما را در کار هنرمندانی پی میگیرد که خود پیشاسینمایی (Poroto-Cinamatic) میخواندشان. و در نهایت هم به این نتیجه میرسد که این هنرمندان هم با نقاشی و هم با عکاسی آشنا بودند و نیز این که در امتداد سنت هنری اروپای شمالی کار میکردهاند. این سنت در نیمه سده پانزدهم خود را اینگونه تعریف کرده بود: «کوشش برای به تصویرکشیدن مضامین و مایههایی هم واقعی و هم خیالی، هم مقدس و هم دنیوی، در چهارچوب تجربهای بصری و مورد حمایت پروتستاتیسمی قرار داشت که میدان میداد به فهم شخصی آدمها از تصاویر.