جریان واقعی امور، آنچه ما تجربه میکنیم، بقیه یا باقیماندههای غیررسانهای آن را کجا باید سراغ گرفت؟ چگونه میتوانیم آنچه را که به طور روزمره روی میدهد و هر روز تکرار میشود روایت کنیم، به پرسش بگیریم و توصیف کنیم: امر پیش پا افتاده، امر هر روزی، آشکار، متعارف، معمولی، فرو معمولی [infraordinary]، سروصدای پسزمینه، امور همیشگی و عادتشده. به پرسش گرفتن امر عادتشده. اما دقیقاً نکته همین است، زیرا با چیزی سروکار داریم که به آن عادت کردهایم. آن را به پرسش نمیگیریم، و او نیز ما را به پرسش نمیگیرد؛ به نظر نمیرسد که مسئلهای در برابرمان بگذارد، ما بدون اندیشه آن را از سر میگذرانیم، چنانکه گویی هیچ پرسش یا پاسخی درون خود ندارد، چنانکه گویی حامل هیچ اطلاعاتی نیست. چنین موقعیتی را حتی نمیتوان شرطی شدن نامید، بلکه باید آن را نوعی بیحسی دانست. ما زندگیهایمان را به خوابی بیرؤیا میگذرانیم. اما زندگیمان کجاست؟ بدن ما کجاست؟ فضای زندگیمان کجاست؟
بخشی از مقاله:
ظاهراً تنها رخدادهای بزرگ با ما سخن میگویند؛ امور نامنتظر و غیرمعمول: تیتر بزرگ صفحات اول روزنامهها، نوشتههای روی پلاکاردها. قطارها فقط زمانی وجود پیدا می کنند که از خط خارج شده باشند، و هر چه تعداد مسافران کشته شده بیشتر باشد، وجود آنها نیز برجستهتر خواهد شد. هواپیماها تنها زمانی مرئی میشوند که ربوده شوند؛ و سرنوشت محتوم اتومبیلها ایجاب میکند که برای مورد توجه واقع شدن بالاخره روزی با درختهای چنار برخورد کنند. پنجاه و در آخر هفته در هر سال، پنجاه و دو فهرست قربانیان: این همه کشته، و تا آنجا که به رسانه های خبری مربوط می شود ، هر چه بیشتر بهتر! در پس هر اتفاق باید رسوایی، شکاف، یا خطری در کار باشد، تو گویی زندگی تنها از طريق امور چشم گیر می تواند خود را آشکار کند، تو گویی آنچه با ما سخن می گوید، آنچه با معنا و با اهمیت است ، همواره باید چیزی غیر عادی باشد: بلایای طبیعی یا دگرگونی های تاریخی، نا آرامی های اجتماعی، و رسوایی های سیاسی اما اجازه بدهید در شتابمان برای ثبت و ضبط امور تاریخی، با اهمیت و روشن گر، مسئله اساسی را از قلم نیاندازیم: آنچه حقیقتا تحمل ناپذیر و غیر قابل پذیرش است. باید گفت انفجار معدن رسوایی آور نیست، کار در معادن ذغال سنگ رسوایی آور است. زمانی که اعتصابی در جریان است «مسائل اجتماعی» محل نگرانی نیستند، بلکه در قالب بیست و چهار ساعته و سیصد و شصت و پنج روز در سال خود، نگران کننده اند. امواج ناشی از جزر و مد، طغیان آتش فشان ها، فروپاشی برج ها، آتش سوزی جنگل ها ، ریزش تونل ها ، آتش سوزی داروخانه شانزه لیزه – وحشتناک است ! فاجعه بار است ! وحشیانه و رسوایی آور است ! اما رسوایی کجاست ؟ رسوایی واقعی کجاست ؟ روزنامه ها با این اخبار در حقیقت چیزی جز این نگفته اند: نگران نباشید، همان طور که می بینید زندگی با تمام پستی و بلندی هایش ادامه دارد ، می بینید که اینجا و آنجا هم اتفاقاتی رخ میدهد.
چیزی که بدان نیاز داریم به پرسش گرفتن آجر و بتون و شیشه، آداب های غذاخوری، ابزار و وسایل، و نحوه گذران اوقات و ریتم زندگی مان است. به پرسش گرفتن چیزی که ظاهرا دیگر ما را متحیر نمی کند. بله، ما زندگی می کنیم، بله، ما نفس می کشیم؛ ما راه می رویم، درها را باز می کنیم، از راه پله پایین می رویم، برای غذا خوردن سر میزی می نشینیم، برای خوابیدن روی تختخوابمان دراز می کشیم. اما چگونه ؟ کجا ؟ چه وقت؟ چرا؟ خیابانی را که در آن سکونت دارید توصیف کنید. خیابانی دیگر را توصیف کنید. آنها را با یکدیگر مقایسه کنید. فهرستی از محتویات جیب ها یا کیف تان تهیه کنید. درباره منشأ، کاربرد، و سرنوشت هریک از چیزهایی که با خود بیرون می برید سؤال کنید. قاشق چایخوری هایتان را به پرسش بگیرید. بیندیشید که زیر کاغذ دیواری هایتان چیست؟ برای شماره گیری تلفن چند حرکت لازم است؟ چرا؟ چرا در مغازه خواربار فروشی سیگار پیدا نمی کنیم؟ چرا باید چنین باشد؟ برای من چندان مهم نیست که این پرسش ها خصیصه ای قطعه قطعه دارند، و هیچ نشانی از یک روش در خود ندارند، یا حداکثر حاکی از وجود نوعی پروژه کلی هستند. برای من اهمیت زیادی دارد که این پرسش ها جزئی و بی اهمیت به نظر برسند : زیرا دقیقا همین مسئله است که به آنها به اندازه . اگر نه بیشتر از باقی پرسش هایی اهمیت می بخشد که به کمک آنها بیهوده تلاش کرده ایم به حقیقت خود دست یابیم.