در مقالهی حاضر شمیم مستقیمی به سراغ میدان مادر رفته است. به زعم او میدان مادر معروف به “میدون محسنی” روزگاری یکی از مهمترین مراکز خرید مدرن تهران بود. جایی که به جای مغازه، مملو از بوتیک و پاساژ بود. امروز میدان محسنی اهمیتی را که در دههی پنجاه و شصت و اوایل دههی هفتاد داشت ندارد. مراکز خرید بزرگتری دایر شدهاند. و پاساژهایی که پاساژهای میدان محسنی در برابر عظمتشان شبیه یک راهرو کوچک هستند. ضمن اینکه ایدهی بوتیک از صرف اختصاص داشتن به فروش لباس، درگذشته و همهگیر شده. حالا دیگر شاهد بوتیکهای شیرینی فروشی و حتی کتابفروشی هستیم.
بخشی از متن:
“محسنی” که نامش همچنان روی این میدان مانده، بنا بر روایت کسبهی محل مهندسی بوده است که کار قطعه قطعه کردن زمینهای حوالی میدان محسنی، فروش آنها و تبدیل این محل به یک مرکز خرید را به عهده داشته. از اموال شخصی او امروزه برج بیژن و پاساژمحسنی هنوز به جا مانده. در دههی پنجاه سر همین زمینهای پروژهی میدان محسنی دو سه سالی هم زندان میرود. ولی نامش همچنان روی این میدان مانده، اگرچه نام رسمی میدان چند باری تغییر کرده تا اینکه به میدان مادر رسیده است. این نام رسمی را در کنار نام غیررسمی محسنی اهالی محل هم پذیرفتهاند. و هنگام آدرس دادن هر دو نام را با هم به کار میبرند. نمونهای از همزیستی امور رسمی و غیررسمی در میدان مادر/محسنی.
اما اگر مجسمهای که امروز وسط میدان دیده میشود نبود، بعید بود نام “مادر” ماندنی شود و ممکن بود به سرنوشت نامهای دیگری دچار شود که نیامده رفتند. این مجسمه مادر و فرزندی است با مقداری ساقه و برگ و گیاه که میخواهد به مفاهیم رویش فرزند از دامان مادر و مایه گذاشتن مادر از جان برای رویاندن فرزند و اینجور چیزها اشاره کند. تصویر شاعرانه، متعالی، یکدست و بی تنشی که این مجسمه از زن در نقش مادر ارائه میکند، با تصور غیر شاعرانه، زمینی، پرتنش و چهل تکهای که بسیاری از زنان جامعهی امروزـ مثل بسیاری از مردان جامعهی امروزـ از خودشان دارند در تناقض است. این تناقض گرداگرد مجسمهی مادر در میدان محسنی به حادترین شکل خود یعنیدر قالب درگیری.
مفهوم مورد نظر مجسمه از زن و نقش مادری مفهومی رسمی است و آن تصور دیگر، مفهومی غیر رسمی. نمونهای از درگیری امور رسمی و غیررسمی در میدان مادر/محسنی.
در مغازه یا دکان، زمختی امر واقع هیچ سوهان نمیخورد. مغازهدار کالا را از قفسههایی که جز قفسه چیزی نیستند پایین میآورد، آن را فوت میکند تا گرد و غبارش برود و آن را به دست مشتری میدهد. در بوتیک، قفسه چیزی بیشتر از قفسه است. بوتیک بر خلاف مغازه که در واقع انباری از کالاست، انبار کالا نیست. فضایی طراحی شده است که کالا را به میل گره میزند. آرزو را شعلهور میسازد و تصویری از خوشبختی و زیبایی میآفریند. در بوتیک گرد و غبار نیست. بوتیک از هرگونه گرد و غبار خالی است. در حالیکه مغازه ابایی ندارد از اینکه رد زمان روی چهرهاش بیفتد، بوتیک اصرار دارد که رد زمان را محو کند. بوتیک اصرار دارد بگوید که از حوزهی «اکنون» است. بوتیک باید خریدار را قانع کند که با خرید کالایی که میخواهد یکسر «نو» خواهد شد. در واقع آن نوع بی تعهدی که بوتیک مروج آن است بیتعهدی نسبت به زمان است. مغازهدارها که پیر میشوند بر اعتبار مغازهشان افزوده میشود اما فروشندگان بوتیک به محض بروز دادن آثار زمان روی چهرهشان باید جای خود را به جوانترها بدهند. جای پیر در بوتیک نیست. بوتیک باید همیشه جوان بماند. و این در حالیست که تبلیغات رسمی جوانی را خطر میبیند. تصویر رسمی از انسان جاافتاده و کنشگر تصویر آدم سالخوردهای است که شعلههای میل و آرزو در وجودش رو به سردی دارند.