آندره کرتژ ارنست، پاریس andre kertesz-1931

مقام فلسفه در کار عکاس / بابک احمدی

 

معرفی مقاله:

در بحث از فلسفه و هنر (و به عنوان نمونه‌ای از آن فلسفه و عکاسی) کلی ادعا، بدفهمی، و نیت‌های ناجور روی هم تلنبار شده‌اند. به اعتقاد بابک احمدی در این مقاله یکی از آن بدفهمی‌ها این است که گویا گوهر یکه و جاودانی‌ای به نام «فلسفه» وجود دارد، و از طرف دیگر چیزی در ماهیت خود متعین به نام «عکاسی» نیز یافتنی است. عکاسی به دلایل گوناگون، از جمله به دلیل نوآوری‌های فنی (نه فقط مرتبط به روزگار دیجیتال بل از همان دهه‌ی ۱۸۳۰) و نیز به خاطر مبنای متافیزیکی و پیش‌انگاشت‌های زیبایی‌شناسانه‌ی مرتبط به پراتیکِ «عکس گرفتن»، شکل‌های مختلفی به خود گرفته است. در واقع او معتقد است تفاوت انواع صفت‌هایی نیست که در پی لفظ عکاسی می‌آیند (هنری، مستند، صنعتی و غیره) بل امری پیچیده‌تر در میان است. انواع برداشت آدم‌های نسل‌های مختلف از عکاسی، و حتی انواع فهم آدم‌هایی از یک نسل که محصول فضای فرهنگی واحدی نیز هستند، یکسان یا حتی مشابه نیست. از سوی دیگر، فلسفه هم گوهر یکه و متعینی ندارد. وقتی واژه‌ی «فلسفه» را به کار می‌بریم به مجموعه‌ی بزرگی از فلسفه‌ها (انواع فهم از جهان، شکل‌های بی‌شمار پراتیک‌های فلسفی یا نظام‌های دانایی، و حتی گفتمان‌های متفاوتی که هریک نام فلسفه را یافته‌اند) اشاره می‌کنیم. در واقع بابک احمدی در این مقاله در تلاش است تا همین ارتباط گاه پیچیده را برایمان شرح دهد.

.

بخشی از مقاله:

از آن‌جا که واژه‌ی یونانی philosophia از دو لغت philia به معنای «دوستی» و sophia به معنای «دانایی» شکل گرفته، فلسفه عشق به دانایی دانسته می‌شود. اما نمی‌شود به این معنای لغوی بسنده کرد. ارسطو در نخستین سطر متافیزیک نوشته بود: «همه‌ی انسان‌ها در سرشت خود جویای دانستن‌اند»، اما آشکارا بر این اعتقاد نبود که همه‌ی انسان‌ها فیلسوف هستند. آیا می‌توان نتیجه گرفت کسی که دانایی را فقط به خاطر خود آن دوست دارد فیلسوف نیست؟ ولی دوست داشتن دانایی به خاطر خود آن یعنی چه؟ روشن است که از هر دانایی نتایجی عملی هم به دست می‌آید، و فلسفه (رشته‌ی طولانی انواع دانسته‌ها که تاریخی طولانی دارد) بارها به بهره‌ها و نتایج عملی مثبت و منفی منجر شده است. خلاصه عشق به دانایی در واقع عشق به چیز دیگری است، به نتیجه‌ی عملی و مفید دانایی. از سوی دیگر افلاطون گفته که ریشه‌ی فلسفه حیرت است. شگفت‌زدگی می‌تواند با نیاز به دانستن همراه شود اما لزوماً عشق به دانستن نیست. می‌بینیم که حتی اندیشیدن به نخستین تعریف فلسفه که در لفظ آن نیز جای گرفته، همراه است با تفکر، استدلال، انتقاد، و درگیری در مباحثه. از سوی دیگر، متوجه می‌شویم که آن تعریف عشق به دانایی خیلی هم راهگشا نیست و بیش از حد گل و گشاد است.

در دنیا چیزی به نام فلسفه وجود ندارد. آن‌چه هست تعریف‌های مختلف آدم‌های مختلفی است از انواع نظام‌های دانایی‌ای که فقط در لفظ فلسفه با هم مشترکند. مثل روز روشن است که تعریف رودلف کارناپ و مارتین هایدگر از فلسفه یکی نبود. به همین دلیل هریک از آن دو می‌توانست دیگری را فیلسوف نداند. فیلسوفان، فلسفه را بارها تعریف کرده‌اند. در روزگاری نزدیک به ما کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی از فیلسوفان مشهوری منتشر شده‌اند که عنوان یا موضوع آن‌ها چنین است: «فلسفه چیست؟». این پرسشِ هایدگر، ژیل دلوز و انبوهی از متفکران بوده است. می‌توان گفت که بسیاری از فیلسوفان چون به فلسفه اندیشیدند، و کوشیدند تا تعریفی از آن به دست دهند، تازه مبانی فلسفه‌ی خاص خود را بنا نهادند. به عبارت دیگر، فلسفه تعریفی نهایی و قطعی ندارد، و در مقام شیوه‌ای از اندیشیدن و استدلال، موضوعش مباحث و مسائلی هستند که در سایر رشته‌های دانایی بشری (از جمله در علوم مختلف، هنرها، و دین) پاسخ نمی‌یابند. فلسفه هم ادعای پاسخ‌گویی نهایی و قطعی ندارد، گو این که برخی از فیلسوفان با قاطعیت و قطعیت بحث کرده‌اند و به درستی پاسخ‌هایشان به مسائل اطمینان و یقین داشته‌اند.

سبد خرید ۰ محصول