در این قسمت مقالاتی پیرامون مدرنیسم و جایگاه آن در تاریخ هنر خواهید خواند:
مقالهی «مدرنیسم در چه زمانی رخ داد؟» به قلم ریموند ویلیامز:
عنوان این سخنرانی «مدرنیسم در چه زمانی رخ داد؟» را از کتاب دوستم، پروفسور گویین ویلیامز، یعنی «ویلز کِی رخ داد؟»، وام گرفتهام. کتاب او در واقع پرسشی تاریخی بود در مورد تاریخی مسئلهدار. اما سخنرانی من پرسشی تاریخی است. پرسش در مورد امری که، به شکلی بسیار متفاوت، هم مسئله است و هم ایدئولوژیای غالب و گمراه کننده.
استفاده از واژهی «مدرن» در اواخر قرن شانزدهم به عنوان اصطلاحی کمابیش مترادف با واژهی «اکنون» آغاز شد. برای تفکیک دورهی مورد اشارهی خود از قرون وسطا و دوران باستان به کار رفت. زمانی که جین آستِن این کلمه را با تغییر و کنایه به کار برد. میتوانست آن را (در کتاب پافشاری) «نشانهی تحول و شاید بهبود» تعریف کند. اما معاصران قرن هجدهمیِ او کلمات «مدرنیزه کردن»، «مدرنیسم»، و «مدرنیست» را بدون لحن کنایی او برای اشاره به ارتقاء دادن و بهبود دادن به کار میبردند.
.
مقالهی «آیا مدرنیسم شکست خورده است؟» به قلم سوزی گابلیک:
در فیلمی که به سال ۱۹۸۲ در [موزهی] داکومنتایِ شهر کاسل آلمان به نمایش درآمد، گیلبرت و جرج به نوبت ویژگیهای بارز خود را برمیشمارند. آنها به ما میگویند که مریض احوال، میان سال، بدطینت، افسرده، کلبی مشرب، توخالی، بیدل و دماغ، فاسد، بدرفتار، متکبر، خودخواه، منحرف، و موفقاند – و هدف خود را با این جمله به پایان میرسانند: «ما هنرمندیم.» و مگر حرف دیگری لازم است؟ در محیط تصنعی و رو به زوال صنعتی شهری، هنر از فضیلت اخلاقی زاده نمیشود؛ هدف آن نجات روح نیست. اگر تلاش من برای پرتو افکندن بر موضوعات مهم وضعیت فعلی ما – نشان دادن این که مدرنیسم چیست؟ هنر امروز چیست و چه کاری از آن برمیآید، و چگونه به منصهی ظهور میرسد تحقق یافته باشد. اکنون باید کاملاً آشکار شده باشد که جامعهی ما جامعهای سالم و برخوردار از هنری خوشبینانه و مسالمتجو نیست.