میتوان بحث در مورد پرتره را با نوعی سنخشناسی کلی آغاز کرد که به شکلی تقریبی و با لحاظ کردن سادهسازیهایی که این نوع تقسیمبندیهای کلی لاجرم با خود دارند، اشکال کلی یا سنخهایی را که نقاشی پرتره در طول تاریخ به خود گرفته است به ما نشان میدهد، و نوعی نقشهی راهنما در اختیارمان میگذارد که میتوان مباحث بعدی را بر آن استوار کرد. البته پرترهنگاری در حوزهی عکاسی با این چشمانداز کلی اشتراکات و نقاط تمایزی دارد که در ادامه بنا به بحث به بعضی از آنها اشاره خواهد شد.
نقاشی پرتره به عنوان یک ژانر مشخص و متمایز و با مختصات کموبیش روشن، مانند اکثر ژانرهای سنتی نقاشی، از دورهی رنسانس هویت متمایز خود را پیدا کرد. اما برخلاف ژانری مانند منظرهپردازی که در واقع تا پیش از این دوران به عنوان یک ژانر مستقل وجود نداشت، ما از دوران تمدنهای باستانی با نمونههای آثاری روبرو میشویم که دستکم از نظر برخی مختصات عینی میتوان آنها را با تعریف ما از پرتره نزدیک دانست: یعنی بازنماییای انسانی که به قصد به تصویر کشیدن انسانی خاص ساخته شده باشد. البته در این آثار اولیه که عموماً در قالب مجسمه وجود دارند، عموماً تلاشی در جهت به تصویر کشیدن مشخصات عینی چهره و بدن فردِ به نمایش درآمده به چشم نمیخورد، و مسئلهی اصلی بیشتر برقراری نوعی «تماس» با فرد به نمایش درآمده به منظور حفظ حضور و تجسمی از او بهویژه پس از مرگ شخص بوده است (باید توجه داشت که در این دوره و تا سدهها پس از آن پرترهها عموماً به چهرهی پادشاهان، بزرگان یا خدایان و تجلیهای آنها اختصاص داشتند، و ضرورت حفظ تماس با آنها در همین رابطه معنا مییابد). از مجسمههای باستانی مصری تا شمایلهای قرون وسطایی، ما شاهد تلاش برای «حفظ» حضور فرد در این جهان به عنوان نشانهای از جاودانگی و اثرگذاری روح او در جهان یا جهانهای دیگر هستیم. میتوان این رانه یا میل بنیادی را آنگونه که آندره بازن در بحث در مورد تصویر فوتوگرافیک مینامد، عقدهی مومیایی نام نهاد. اما در این زمینه، شاید تفکیک میان نمایشگری (depiction) و تجلی، ظهور یا تجسم (manifestation) مفیدتر باشد: یعنی تمایز میان پرترهای که سعی دارد نسخهی شبیه و اطلاعاتی بصری در مورد شخص به نمایش در آمده به ما ارائه کند، و پرترهای که میخواهد «تماس» (contact) ما با او را تضمین کند و تجلی یا مظهری از او باشد (که گاه هر دوی این کارکردها با هم گره میخورند: مانند آنچه در عکاسی شاهد آن هستیم). استثناء بزرگی که در این میان وجود دارد، پرترههای عجیب و کاملاً واقعنمایی است که در بخشی از سرزمین مصر که تحت نفوذ رومیان بود کشف شدهاند و با عنوان پرترههای فایوم شناخته میشوند: مجموعهای از نقاشیها که با مهارت فنی قابلتوجه چهرهی آدمهایی عادی را به تصویر کشیدهاند.
اما اگر این نمونههای خاص را نادیده بگیریم و سرتاسر قرون وسطا را نیز در منظر دیدمان قرار دهیم، میتوان گفت که تا پیش از دورهی رنسانس ما بیشتر با «پرتره به عنوان تصویر روح» سروکار داریم. این سرمشق کلی با فرارسیدن رنسانس متحول میشود و به واسطهی دگرگونیهایی که در ساختار جوامع غربی ایجاد میشود، به تصویر کشیدن یک فرد خاص با ویژگیهای چهره و مشخصههای شخصیتی خاص، برجستهتر میشود و فضای اصلی ژانر پرتره را به خود اختصاص میدهد. البته آنچه در این دوران شکل میگیرد و کموبیش بر همین مبنا تا ابتدای قرن نوزدهم ادامه مییابد را بیشتر باید تلاش در جهت به تصویر کشیدن «نما»یی از چهرهی شخص به شمار آورد و نه مشخصههای فردی و درونیای که ما از منظر زمان حال با یک «شخصیت» مرتبط میدانیم. پرترهنگاری از رنسانس تا اوایل دوران مدرن نهادی به شدت قراردادمحور است که سعی دارد تصویر مقبول و آرمانیشدهای از فرد به عنوان کسی که جایگاه مشخصی را در شبکهی اجتماع یا شبکهی ارزشهای انسانی آرمانی اشغال میکند به نمایش گذارد.