معرفی مقاله:
آیا در شرایط تاریخیِ ما امکان تحقیق چیزی نو وجود دارد؟ آیا میتوان امید داشت که آینده در زیست جهان تاریخی ایران اواخر سدهی چهارده پتانسیل تازهای در خود داشته باشد، یا باید آینده را در گذشته بجوییم و به بازسازی مسیری که دیگران پیمودهاند بپردازیم؟ مجید اخگر در این مقاله به پرسش «ماندن یا رفتن» نگاهی تحلیلی ـ شناختی داشته است. او با کمک از آرای فیلسوف ایتالیایی ـ یونانی، نیکولاس کومپریدیس، ابتدا مفاهیمی چون فرهنگ، تخیل و فرم جوامع را از لحاظ لغوی توضیح خواهد داد و سپس با نگاهی جامعهشناختی این مفاهیم را در بستر جامعه بررسی خواهد کرد و با مثالهای در سطوح گوناگون تاریخی و اجتماعی رفتن یا ماندن را تعبیر خواهد کرد.
.
بخشی از مقاله:
چنانکه کورنلیوس کاستوریادیس، فیلسوف یونانیـ فرانسوی به خوبی توضیح میدهد، هر جامعه “آیدوس” یا فرم خاصی دارد که آن را از سایر جوامع تاریخی متمایز میسازد. البته میتوان و ضروری است که در سطوح مختلف با زبانِ تاریخ، علوم اجتماعی، توسعه، مدرنیزاسیون، و حوزهها و مقولاتی از این دست در مورد جوامع سخن گفت و آنها را اساساً بر حسب شباهتهایشان با دیگر جوامع همتراز یا حتی بر مبنای جایگاه آنها در تاریخی خطی که به یک اعتبار سرنوشت تمامی ملتها در دورهی مدرن را رقم زدهاست سنجید. به این معنا، هر جامعهی مفروض اتفاقاً چندان هم پدیدهی منحصربهفرد یا شگفتانگیزی نیست و دامنهی انتظارات و توقعاتی که میتوان از آن داشت محدود و کموبیش مشخص است، چرا که میتوان هر جامعه را بر حسب ویژگیهای کلی و فاکتورهای تاریخیـ اجتماعی خود تعریف و جایگاه آن را مشخص کرد.
زمانی که از امر نو و الزام نوشدن سخن میگوییم به یک معنا جوهر مدرن بودن را پیش کشیدهایم، چرا که از چند سده پیش که فرآیندهای مدرنشدن و مدرن دیدن در عرصههای مختلف آغاز شد نو بودن و نو آوردن به یکی از احکام لازمالاجرای این فرایند تبدیل شدهاست. البته در بهترین دورهها و جلوههای مدرنیسم فرهنگی نوآوری هیچگاه به عنوان ارزشی مطلق و خودبنیاد مطرح نمیشد، و نتیجهی نقد ارزشهای حاکم بر جامعه و بنیان نهادن ارزشهای و هنجارهایی تازه بود.
سایمون سولیوان در تفسیر مفهوم امر نو در نظر دولوز و گتاری دو تز مطرح میکند که دراین زمینه روشنگر است: اول اینکه امر نو از جایی دیگر، از نوعی “دگرجا”، به ما نمیرسد، بلکه محصول ترکیبی تازه از مواد موجود است. امر نو را نمیتوان با “پشت سر گذاشتن” یکباره و تروتمیز و بدون پسماندهی آنچه از قبل وجود داشته است به دست آورد؛ یا آن را با اتکا به “نظریه”ای که بهیکباره همهچیز را در مسیر درست خود بیندازد یا رجوع به دگرجا یا نامکانی جغرافیایی ــ فرهنگی یا هستیشناختی ــ که به معنای فراروی عمودی و استعلایی از وضع موجود است ــ به دست آورد. اما نکتهی دوم آن است که، در عین حال، امر نو چیزی بیش از ترکیبی تازه است، و حاکی از حرکتی به ورای سطح افقی زمان حال است که بهواسطهی تجربهای عمیقتر، شدیدتر، تجربهای درونی و درونگستر (in-tensive)، امکانپذیر میشود. امر نو را نمیتوان بهشکلی آرمانی “از دل سنت”، با نو کردن هرمنوتیکی آنچه داشتهایم، و بدون هر گونه زخم و دلکندن و جدایی به دست آورد. در واقع چیزی که باید تغییر کند موضع یا جایگاه آگاهیای است که به مواد و دستمایههای تاریخِ بیرون و تاریخچهی درون خود مینگرد، نه تعویض این عناصر با چیزی دیگر یا “بهتر”.