بخشی از متن:
عکاسی منظره احتمالاً بیش از عکاسی پرتره ریشه در زبان نقاشی آکادمیک و سنتهای هنر منظرهپردازی دارد زبانی که در سدههای هجدهم و نوزدهم به تکامل رسید تالبوت از کمرا لوسیدا استفاده کرد. درواقع تلاش وی برای ترسیم یک صحنهی منظره نشانگر توجه به موضوع اصالت در نمایش مکانی خاص بود همچنین حاکی از تأکید بر رابطه نزدیک نقاشی و عکاسی در به تصویر کشیدن منظره نیز است.
عکاسی در زمانی به ظهور رسید که نقاشان واقعگرایی نوینی از نوع آثار مکتب باربیزون را میجستند فرهنگهای غربی نیز آگاهی جدیدی نسبت به فرایندهای دنیای طبیعی بنا مینهادند این همان چیزی بود که جان راسکین آن را علم توجه به اشیاء مینامید علاوه بر این، عکاسی در هنگام استمرار کشف سرزمینهای جدید و استقرار در آنها ظهور کرد عکس این امکان را پدید آورد که زمین دستکم به لحاظ بصری تحت کنترل درآید اینگونه که استعمار سفید بتواند از وجه سیاسی حدود و مقیاسی از آن به دست آورده و بر آن حکم براند. از سوی دیگر توانایی عکس برای ثبت یک صحنه همزمان با توجهات فزاینده به مفاهیم نور و زمان بود که با آثار امپرسیونیستها به اوج رسید این رسانهای بود که نامش تلویحاً معنای نورنگاری را در خود نهفته بود. تناسب کامل با ثبت فرایندها و انرژی طبیعت داشت. اما عکس همچنین در زمانی به تثبیت رسید که منظره به ویژه در انگلستان در قالب زیباییشناسی تماشایی بسیار متکامل و رایجی نگریسته میشد. مفهوم تماشایی موجب خلق مجموعه تصاویر آرمانی و ارجاعاتی هم شد منظره با این ارجاعات ارزیابی و در خور خلق نقاشی یا عکس دانسته میشد. گردشگر مناظر تماشایی در پی صحنههای آرمانی براساس فرضیات خاص بود. این به نگرشی غالب بدل شد از این نظر منظره چندان در ارتباط با خصوصیات طبیعی خود مد نظر قرار نمیگرفت بلکه بیشتر معرف تصاویری از آرامش روستایی بود که با واقعیت اختلاف کامل داشتند بدینسان زیباییشناسی تماشایی به عنوان یک شاخص فرهنگی در پی اثبات بصری یک بهشت سرمدی بود در پی تصویری همگن و هماهنگ از حیات اجتماعی.
عکاسی منظره مشخصاً به سنت بریتانیایی و به انحاء دیگر در چارچوب امریکایی بین این دو قطب ارجاع در نوسان بود از یک سو، عناصر بنیادی طبیعت را در ارتباط با جزییات درختان گلها و تغییر و دگرگونی نور آب و فصول عکاسی میکرد. از سوی دیگر، به جستجوی تصاویری نمونهوار از هماهنگی روستایی بود.
صحنههایی روستایی با فرهنگ کارتپستالی
به عنوان مثال این موضوع در بسیاری از آثار عکاسی سده نوزدهم به ویژه در ارتباط با آثار راجر فنتون نمود دارد فنتون در رویکرد به منظره قاموس فرهنگی کاملاً خاصی مبتنی بر ادبیات و نقاشی را بازتاب میدهد. او در پیوند با اصول اجتماعی و فرضیات خاص عمل میکند در واقع تصور عکاس به مثابه گردشگر ممتاز، با نحوه عکاسی فنتون از مناطق گردشگری خاصی مؤکد میشود که پیشتر، نقاشی و ادبیات نیز آنها را به تصویر درآورده بودند. عکسهای او از فرهنگ گردشگری مایه میگیرن. بدین ترتیب که براساس نحوهی بازنمودشان در نقاشی بنا میشوند. تصاویر او بازتابی از فرضیات آگاهانه در مورد طبقهای از مردم است که صحنهپردازی منظره را از وجوه زیباییشناختی و فلسفی میدیدند این بخشی از آن سنت تماشایی بود که بیشتر نقاشانی چون ویلیام گیلپین و همچنین ریچارد ویلسون، توماس گینزبورو و جان کنستابل معرف آن بودند.