کامران سپهران در این نوشته، نامهای خیالانگیز به «نامه» نوشته است. او که خود استاد دانشگاه و سالها شیوههای گوناگون روایی را تدریس کرده است، در این متن این بار در گفتوگویی مستقیم با «نامه» آن را روایت میکند.
بخشی از متن:
میدانم با دیدن این نامه در بهت و حیرت فرورفتهای ولی سریع از منگی در بیا. چون قصد دارم حسابی حالت را جا بیاورم. بله عصبانی هستم، آن هم از نوع بسیارش. به قول ایمان افسریان قلم دارد از من سواری میگیرد ولی بگذار بگیرد، چون تو یکی لازمش داری. «وقتی عصبانی هستی تا صد بشمار، وقتی خیلی عصبانی هستی چاک دهنتو باز کن». خیلی دوست دارم این پند مارک تواین را عملی کنم اما حیف باید هوای جایی که در آن چاپ می شوم را داشته باشم. مرد حسابی، چند وقت است که داری از قبَل من نون میخوری؟ چند وقت است که داری از فرمِ من برای شاگردانت حرف میزنی؟ لابد میگویی خیلی هم دلت بخواهد. آره میخواهد ولی نه این طور تحریفآلود. سالهاست که داری تصویری کج و معوج از من میسازی و با تبختر به خورد دیگران میدهی. با تبختر و افاده. اولین افادهات این که بیهیچ مقدمهای مینویسی: epistolary. بعد رو به بقیه میپرسی، خوب این چیه و بدون این که به جماعت هاج و واج مهلت بدهی و اجازه بدهی تبلت بهدستان از ویکیپدیا استمداد بطلبند، میگویی: «از ریشهی لاتین epistula به معنای نامه، بله امروز میخواهیم از شیوهی نامهنگارانه یا ترسلی صحبت کنیم». این چنین روایت شنیع خودت را از من آغاز میکنی که حتی فکرش هم حالم را به هم میزند.
میگویی دلبستهی این شیوهی روایتی، با چنان لحنی که انگار اعلام این خوشآمدنت، لطفی است در حق دیگران. خوشت میآید چون هر نامه خطاب به فرد خاصی است و همین به روایت داستانی سوگیری مشخصی میدهد و جهت درست آن را تعیین و برای خواننده حس دلپذیر استراق سمع ایجاد میکند. میگویی این تکثر فرستنده و گیرنده به دست منتسکیو در نامه های ایرانی است که این نوع ادبی جدید را رقم میزند و گرنه ثبت ادبی نامههای دوجانبه و حتی نامههای تک فرستنده و بدون پاسخ، سابقهای بس دیرینه دارد. همین تکثر است که برایت جذابیت این شیوه را میآفریند. چون از سویی به تغییر نرم و طبیعی زاویهی دید مجال میدهد و از سوی دیگر به نحوی معرکه نگرشهای تناقضآمیز بر سر یک مسئله میآفریند. میبینی که درسم را خوب حفظم.
درست که دوپهلویی، تناقض و کنایه سر شوقت میآورد ولی آیا این تصویر صادقانهای از من است. آیا من پیش و بیش از اینکه عرصهای باشم برای تثبیت نسبیت آراء و عقاید، محملی برای بیان سرراست عواطف و احساسات نیستم. این دقیقاً همان چیزی است که از آن هراس داری. در تاریخ جعلیات، خط سیری از شدرلو دو لاکلو تا ناتالیا گینزبورگ را تجلیل میکنی ولی ورترِ گوته و الوئیز جدیدِ روسو با نظر تحقیرآمیزت مواجه میشود. چون بیش از حد خودمحور هستند و از خود میگویند و در نتیجه فاقد لایههای بازیگوشانهی مورد نظر تو. مشکلت با بیان صادقانهی عواطف چیست؟ هاهاها. خواهش می کنم برای من لاطائلاتی از قبیل این که ذهنیت مدرن با سرراستی سازگار نیست را ردیف نکن. من میدانم مشکل از کجا آب می خورد. میدانم. حالا بماند.
تو و امثال تو، آقای محترم، در جهانی زندگی میکنید که حتی در برابر فجایع انسانی نیز مسلوب الاختیار شدهاید. آن قدر در هر حادثهای با روایتهای مختلف رو به رو میشوید که نه تقصیرکاری میشناسید و نه میتوانید موضعی داشته باشید. خیال خود را راحت کردهاید: در هر مسئله ای، عوامل بسیاری دخیلند، پیچیدگیها بسیار است. سر خود را هم با این گرم میکنید که به تشریح صرف این وضعیت بپردازید. حاصل هم این شده است که همه چیز برایتان علیالسویه است. نه میتوانید جانبی را نگه دارید و نه قضاوتی کنید. نمیفهمم چرا از این وضعیت سرخوشید. ولی ازت میخواهم من را شریک این وضعیت نفرینیتان نکنی. دیگر بس است این تصویر کج و کولهای که از من میسازی.