معرفی مقاله:
پرسش ماندن یا رفتن اگر در سطح «فردی» مطرح شود جز پاسخی شخصی و فردی نخواهد داشت. هرکس شرایط زندگی خود و امکانهای پیش رویش را میسنجد و محاسبهای عقلانی میکند. در چنین شرایطی راه و انتخاب هر کس راه و انتخاب منحصر به فرد خود اوست. ولی صرف نظر از این جنبه، «خارج»ی که رفتن به آن دستاورد و موفقیت اجتماعی محسوب میشود کجاست؟ مناطق توسعهیافتهتر دنیا که ما گاه تصویرهای عجیب و غریبی هم از آنها داریم. آنجا رفاه هست و آزادیهای اجتماعی؛ دستکم نسبت به سایر نقاط دنیا. اما آیا آن رفاه و آزادیهای اجتماعی به همه به یک اندازه میرسد؟ مهاجر غیرقانونی و پناهنده و مهاجر قانونی که پیشتر اسباب رفاه را فراهم کرده و با خود حمل میکند و شهروند ریشهدار آنجا به یک اندازه از رفاه برخوردارند؟ اینها بخشی از سؤالاتی است که محمد منصور هاشمی در مقالهی «سفرت به خیر اما…» مطرح میکند. او با زبانی رک و صریح سعی کرده از خود بپرسد این پندارهای موهوم نسبت به جهان دیگر یا همان غرب از کجا نشأت گرفته است؟ مهاجرت چه هنگام معقول است و برای چه کسانی؟ به زعم او موفقیت برای همهی مهاجران نیست. او در این مقاله با واکاوی شرایط مهاجرت و بستر فرهنگی و اجتماعی افراد به مقولهی مهاجرت نگاهی ریزبینانه داشته است.
.
بخشی از مقاله:
همانطور که بسیاری از روستاییان ما میخواهند به شهرها مهاجرت کنند، همانطور که بسیاری از مردم شهرهای کوچک ما میخواهند به شهرهای بزرگتر مهاجرت کنند، همانطور که بسیاری از مردم شهرهای بزرگتر ما میخواهند به تهران مهاجرت کنند و بالاخره همانطور که بسیاری از مردم جنوب شهر تهران میخواهند به شمال شهر مهاجرت کنند، بسیاری از طبقهی متوسط شهری ما هم میخواهند به “خارج” مهاجرت کنند. این “میخواهند” البته الزاماً دال بر موفقیت یا حتی تلاش ویژهای نیست، بلکه بیشتر گویای نظامی ارزشی است. سلسله مراتب ارزشهای اجتماعی حول این محور تکوین یافته است، پس اگر کسی دارد میرود به اروپا و امریکا و کانادا و مانند اینها جای تبریک دارد و غبطه. مهم نیست اینجا چه شغل و موقعیت اجتماعیای داشته است و آنجا چه شغل و موقعیت اجتماعیای خواهد داشت.
ایرنیان موفق و مرفه زیادی در کشورهای توسعه یافته هستند. اکثر آنها مهاجرانیاند که بیش از همه به واسطهی ناهمزبانی با انقلاب اسلامی، ایران را ترک کردهاند. موفقیت آنها موفقیت همهی مهاجران نیست. قریب به اتفاق آنها در ایران هم موفق و مرفه بودهاند و حتی بسیاریشان خود را مجبور به مهاجرت دیدهاند و همین الان هم اگر بتوانند در ایران سرمایهگذاری کنند و در اینجا جایی داشته باشند، به رغم ریشه دواندنشان در سرزمینهای دیگر، مایلاند پیوندهایشان را با سرزمین مادری حفظ کنند. اما بسیاری از کسانی که سودای “رفتن” در سر دارند به دنبال قطع پیوندهایشان هستند و چنین تصور میکنند که راز موفقیت در قطع پیوندهاست. گویی همین که “رفتید” به نحوی سحرآمیز درهای موفقیت به رویتان گشوده میشود.
فرهنگ ذبیح را میشناسید؟ پرویز عماد را چه طور؟ آیا اینها میتوانند در تاریخ اندیشه در ایران جایی داشته باشند؟ دو نفری که نام بردم هر دو متخصص فلسفهاند، یکی در سنت تحلیلی و دیگری در سنت قارهای. آنقدر معتبر بودهاند که آثارشان در منابع تخصصی و دانشگاهی غرب منتشر شده باشد و به ویژه دومی مترجم برخی آثار هیدگر است از آلمانی به انگلیسی. آیا کم شناخته شده بودن آنها حاکی از غفلت ماست؟ واقعیت این است که نه. همانقدر که کار مهندسی متخصص “وطن” ندارد کار آکادمیک تخصصی هم وطن ندارد. چرا اینها را بشناسیم و بسی کسان هم تراز اینان یا برتر از آنها را از ملیتهای دیگر نشناسیم؟ متخصص بودن متخصص بودن است و فرقی نمیکند در مهندسی باشد یا پزشکی، علم تجربی باشد یا انسانی، فلسفه باشد یا ادبیات یا هنر.