معرفی مقاله:
منصور هاشمی دربارهی سرزمین سرابهای داریوش شایگان چنین میگوید:
«سرزمین سرابها (Terre de mirages) تنها رمان داریوش شایگان تا به امروز است. شاید یکی از شخصیترین آثار او. رمان که به صورت نامهنگاری (epistle) نوشته شده. بستری بودهاست برای بیان تجربهها و دغدغههای شایگان دربارهی فرهنگهای شرقی و غربی، ایرانی و فرانسوی، از زبان کاوه و ماریان. یکی از بارزترین این تجربهها و دغدغهها، دغدغهی ماندن و رفتن است.
تجربهی غریب بودن در وطن و تجربهی مهاجر بودن. اینکه دست آخر کدام تجربه غالب میشود. چه سرنوشتی را برای کاوه و ماریان رقم میزند. طبعا جز در انتهای رمان مشخص نمیشود. اما خواندن ترجمهی چندتایی از آن نامهها و بریدههایی از این رمان نیز میتواند مجالی باشد برای تامل درباره برخی از آن تجربهها و دغدغهها. سرزمین سرابها به قلم جمشید ارجمند به فارسی ترجمه شدهاست. و کتاب داریوش شایگان توسط نشر فروزان منتشر خواهد شد».
این مقدمه خود گویای همهی آن چیزی است که شاید بتوان گفت دغدغهی این رمان به حساب میآید. این نامهنگاریها از هنگامی آغاز میشود که ماریان فرانسوی پس از سالها زندگی با کاوه در ایران و آشنایی با فرهنگ، ادبیات و عرفان ایرانی، ناگاه به دلایلی ایران را ترک میکند. کتاب با نامهی کاوه آغاز میشود و از سال ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹ تداوم مییابد. کتاب با نامهی دوست کاوه به ماریان و نامهی ماریان به دوست خود پایان مییابد. داریوش شایگان در این کتاب تلاش کرده است با انتخاب مردی ایرانی و زنی فرانسوی، بار دیگر مسالهی شرق و غرب را همچون بیشتر نوشتههایش پیش بکشد. در نتیجه به مسالهی تقابل یا تفاهم فرهنگها بپردازد.
نامههایی که در متن پیش رو هستند به ترتیب زیرند و با عکسهایی از مجموعهی «از راه اسکایپ» سامان اقوامی همراه هستند.
تهران، ۲۶ فوریه ۱۹۹۷ (نامه۴)/ تهران، ۱۵مارس ۱۹۹۷ (نامه۵)/ پاریس، ۲۱ مارس ۱۹۹۷ (نامه۶)/ تهران،۵ آوریل ۱۹۹۷ (نامه۷)/ پاریس، ۱۷ آوریل ۱۹۹۷ (نامه۸)/ پاریس، ۱۰ مه ۱۹۹۷ (نامه۱۰)/ تهران، ۲۱ مه ۱۹۹۷ (نامه۱۱)/ پاریس، ۱۴ ژوئیه ۱۹۹۷ (نامه۱۶)/ پاریس، ۱۴ اوت ۱۹۹۷ (نامه۱۸)/ تهران، ۳۰ اوت ۱۹۹۷ (نامه۱۹).
.
بخشی از مقاله:
اینجا شبِ عید است، ولی من شاد نیستم. خیلی دلم میخواست از شهر دور میشدم و از این دیدوبازدیدهای ناخواسته میگریختم، آنهم با آدمهایی که احساسی بهشان ندارم و فقط در مراسم ختم و عیددیدنیهای کسالتبار نوروز میبینمشان. ماریان عزیزم، نوشته بودی: «آیا دنیاهای ما آنقدر انطباقناپذیرند؟» این پرسش مدتهاست که ذهن مرا به خود مشغول کرده است. یادت میآیدپس از سپری شدن چند روز خوش در اینجا، چقدر در برابر مسائل مختلف شوکه میشدی؟ شرایط نابرابر زنان و مردان، آشفتگی ردهبندیها، هرجومرج ناشی از شرایط مبهم، دوپهلو بودن قضاوتهای عجولانه؛ اینها همه تو را پس میزد. میگفتی «خدای من! چگونه میتوان در این هزارتوی تقاطعها، گریزگاه روشنی پیدا کرد؟ چطور میشود شرایط اجتماعی را تعیین و تعریف کرد مادام که مثل رملهای شنی صحرا دائم جابهجا میشوند؟»
و چه میتوان گفت از دوستیهایی که در گذار از حساسیتهای انفجاری زمانه به هم پیوند میخورند و گسسته میشوند، انگار دوستیهای عاشقانه باشند. میگفتی «شما نوجوانان ابدی هستید» و شاید هم حق با تو بود. از هم عصبانی میشدیم، با هم درشتی میکردیم، و باز یکدگر را میدیدیم و با شوریدگی در آغوش میکشیدیم، اشک میریختیم و همه چیز از نو شروع میشد، انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده باشد. همانطور که عشایر کوچرو ییلاق و قشلاق را میشناسند و متناسب با تغییر فصلها میکوچند، روابط انسانی ما هم از اقلیمیعاطفی به اقلیمیدیگر سفر میکرد و ناگواریهای هجرت را بر خود هموار میساخت.
برای دیدن تمام مقالات مرتبط با داریوش شایگان اینجا را کلیک کنید.