عکسی از دایان آربوس

زیبایی در عکاسی / رابرت اَدَمز / حمیدرضا کرمی

 

معرفی مقاله:

زیبایی‌شناسی، شیوه‌ی غیرقابل اعتمادی در کارگاه هنرمند است. چرا که به نظر می‌رسد می‌تواند به طور اجتناب‌ناپذیری منجر به فاصله گرفتن از آثار هنری‌ای شود که در آنجا خلق می‌شوند. به همین ترتیب، رشته‌ی زیبایی‌شناسی، از دید هنرمندان، مانعی بر سر راه خلاقیت به نظر می‌رسد. نویسندگان و نقاشان بسیاری اظهار کرده‌اند که اندیشیدن مدام درباره‌ی آنکه هنر چیست یا چه باید باشد، توان نوشتن یا تصویر کردن را تباه می‌سازد. نمونه‌های ناخوشایندی در این زمینه وجود دارند. مانند آنکه تولستوی داستان‌های خود را، تنها به آن علت که قواعد [ادبی] پرطمطراق نمایشنامه‌های شکسپیر را در آن‌ها رعایت نکرده بود، مردود می‌دانست. یا آنکه کالِریج، چنان مفتون انتزاعیات شده بود که سرودن شعر بیش از پیش برایش غیرممکن می‌نمود. با این همه، به اعتقاد رابرت ادمز در این مقاله، اگر تلاش‌های‌مان ناگزیر از آن باشد که اصلاًَ شکلی به خود بگیرد، همه‌ی ما باید خطر اندیشیدن را به جان خریدار باشیم. و هم مانند دیگران در عرصه‌ی هنر، خود را غرق در اندیشه درباره‌‌ی واژه‌ی زیبایی می‌یابیم. او در این مقاله در تلاش است تا تعریفی از زیبایی‌شناسی ارائه دهد و این مفهوم را در عکاسی بررسی کند.

.

بخشی از مقاله:

زیبایی‌شناسی معمولاً به عنوان «شاخه‌ای از فلسفه که به سرشت امر زیبا و داوری درباره‌ی زیبایی می‌پردازد» تعریف می‌شود. صبوری‌ای را به یاد می‌آورم که زمان دانشجویی برای گذراندن یک واحد زیبایی‌شناسی به خرج دادم که مواد درسی آن بر اساس همین تعریف تنظیم شده بود. زیبایی به نظر من واژه‌ای می‌آمد که شایسته‌ی خاکستردان و مرده‌ی داخل آن بود. آن را با واقعیات این قرن چه کار؟

اما از آن پس آموخته‌ام که واژه‌ی زیبایی در عمل غیرقابل اجتناب است. درواقع، محوریت صِرفِ آن دلیل تصمیم من به عکس گرفتن بود. کیفیتی در عکس‌ها و نقاشی‌های خاصی ظهور می‌کرد ـ و به نظر می‌رسید واژه‌ای مناسب‌تر از زیبایی برای نامیدن آن نیست ـ که چشمان مرا باز کرد. و من ناگزیر از آن شدم که زندگی با واژگانِ این نگاه نو را بیاموزم. هرچند هنوز، پس از سال‌ها، گاهی به کار بستن واژه‌ی زیبایی را دلسرد‌کننده می‌یابم، حتی وقتی به آن ایمان دارم.

اگر هدف شایسته‌ی هنر، آنچنان که اکنون من اعتقاد دارم، زیبایی باشد، آن زیبایی در نظر من در فُرم (شکل) متجّلی می‌شود. به نظر من، زیبایی، مترادف با انسجام و ساختاری است که شالوده‌ی حیات را شکل می‌دهد (بی‌سبب نیست که ارسطو در شمارش ارکان تراژدی، نوعی از ادبیات که حداقل در شکل کلاسیک خود بر وجود نظم در حیاتْ صحّه می‌گذارد، پِی‌رنگ [طرح داستانی] را در صدر قرار می‌دهد). زیبایی، تجلّی عمده‌ی طرح است که آدمی، برای مثال، در نمایشنامه‌های سوفوکل و شکسپیر، قصه‌های جویس، فیلم‌های اُزو، نقاشی‌های سزان و ماتیس و هوپر، و عکس‌های تیموتی اُ سولیوان، آلفرد استیگلیتس، ادوارد وستون، و دوروتی لانگ، می‌بیند.

به‌طور خاص، هنرْ چگونه زیبایی یا فرم را آشکار می‌کند؟ همچون فلسفه، با منتزع ساختن. هنر، ساده‌سازی می‌کند. هنر، هرگز دقیقاً معادل زندگی نیست. در هنرهای تجسمی، این تفکیک و طبقه‌بندی دقیق برای رسیدن به نظم، ترکیب‌بندی خوانده می‌شود. برای مثال، یکی از دستیاران اُزو به خاطر می‌آورد که هنگام ساخت فیلم آخر پاییز میزی در صحنه بود که روی آن بطری‌های آبجو و چند بشـقاب و یک زیرسیگاری قرار داشت، و ما بایـد دو نما از هـر دو طرف آن می‌گرفتیم. اُزو از راه رسید و شروع به جا‌به‌جا کردن اشیای روی میز کرد. چنان جا خــورده بودم که گفتــم اگر این کـار را بکنــد وقفه‌ی بدی در تــداوم نما اتفاق می‌افــتد. طوری کــه همـه متوجه می‌شوند بطری‌ها طرف راست و زیرسیگاری طرف چـپ نبوده‌ است. او ایسـتاد، نگـاهی به من کـرد، و گفـت: «تداوم؟ آه، آن. نه، اشتباه می‌کنی. مردم هیچ‌وقت متوجه چنین چیزهایی نمی‌شوند ـ به این شکل، ترکیب‌بندی خیلی بهتری به دست می‌آیـد.» و البته حق با او بود. وقتی راش‌ها را دیدم، متـوجه هیچ خطایـی در آن صحنه‌ها نشدم.

مقالات مرتبط در فصلنامه:

سبد خرید ۰ محصول