کریستف پیترز در گفتوگوی خود با تیم ایتل بیشتر بر نکاتی همچون فیگورها، رنگ، سمبل در نقاشیهای ایتل تمرکز کرده است. او با پرسش از ایتل از اینکه چگونه به سراغ سوژههایش در نقاشی میرود، در واقع در پی شناخت بشتر از دنیای ایتل است، دنیایی که همزمان عادی و در عین حال غریب جلوه میکند.
بخشی از مقاله:
در زندگی روزمره، کسی با صحنهی آدمی که روی سطح سیاه رنگی مقابل یک دیوار خاکستری دراز کشیده باشد مواجه نمیشود. من به عنوان یک بیننده از خودم سؤال میکنم که این مرد دچار حملهی قلبی شده یا اینکه فقط دارد استراحت میکند. این موقعیت ها چیزهایی نیستند که ما زیاد با آن مواجه شویم.
ایتل: این تنها نقاشیای است که من برای آن از کسی خواستم حالتی بگیرد تا من از او عکاسی کنم، در نتیجه این تصویر استثنائاً یک چیدمان است. من ایدهی فیگور خوابیدهی یک مرد درون یک فضای داخلی سرد را در ذهن داشتم. فضای تصویر تنها از دو بخش تشکیل میشود: یکی قسمت خاکستری بالای تصویر که بسته به اینکه دیوار خوانده شود یا فضای باز، میان سنگینی و سبکی در نوسان است و دوم بخش تیرهی پایین تصویر که به عنوان زمین در نظر گرفته میشود. این فضا تنها به دلیل وجود فیگور و تعبیرات ناشی از آن است که سه بعدی تصور میشود. برای من بسیار جالب است که این حالت آرام و ساکن (فیگور خوابیده) در یک فضای بسیار ساده شده و انتزاعی همچنان تصوری از خشونت را به ذهن متبادر میسازد. این فضای انتزاعی استکه فیگور دراز کشیدهی یک مرد را به سمبل ضعف و شکنندگی بدل ساخته است.
انعکاس رنگ زمین شبیه برخی مایعات است. مثلاً مایعی سیاه مانند نفت. بیننده احساس میکند که این مرد هر لحظه ممکن است در آن فرو برود و غرق شود. به نظر میرسد که شما قطعیت پستمدرنیستی و تمایلاتتان به تاریخ هنر را ترک گفته اید و به جای آن تلاش دارید که هر چه بیشتر به بیانگری نزدیک شوید.
ایتل: بله، درست است. اگرچه معادلهای تاریخ هنر مدام و ناخودآگاه سر برمیآورند. به عنوان مثال من در تابلوی مرد خوابیده، تابلوی ماتادور مرده اثر مانه را در ذهن داشتم و یک اثر ازجف وال با عنوان شهروند که در آن مردی با حالت مشابه در پارکی دراز کشیده. اما بیشتر سعی دارم که به زندگی در زمان حاضر توجه کنم، در آخر هم اصولاً برایم ممکن نیست که اینها را کاملاً از هم مجزا کنم، خاطرات خودآگاه و ناخودآگاه، تصاویری که در طول زندگی دیدهام و عناصر بصری که هر روزه در ذهن باقی میمانند، نقاشیهای تاریخ هنر و عکسها و تصاویر رسانهها، فیلمها و تلویزیون؛ تمام آنچه دنیای دیداری ما را تشکیل میدهد. پیشترها از این تصاویر به طور مستقیم استفاده میکردم ـ به عنوان مثال نقاشیهای موندریان ـ و در نتیجه این تصاویر در آثارم به راحتی قابل بازشناسایی بودند. اما امروز روش دیگری در برخورد با منبع تصاویر ذهنی ام یافته ام. انبوهی از تصاویر گوناگون در ذهنم خلاصه میشوند و به نوعی طرح یا الگو بدل میشوند. سپس من در دنیای اطرافم در پی معادلهایی برای این الگوها میگردم. این روندی است پیوسته که بر تکه پارههای خاطرات استوار است.
.
نقاشیهای شما چگونه روندی را طی میکنند؟ من بعضی کارهایتان را در مراحل اولیهشان دیدهام. در این مرحله آنها شبیه طرحهای آبرنگی هستند. مخصوصاً کارهای بزرگتر. لطفاً توضیح بدهید که پس از این چه روندی را طی میکنند؟
ابتدا فیگورها را طراحی میکنم. در این مرحله آنها واقعاً شبیه طرحهای تکرنگ آبرنگی هستند. سپس همهی سطح بوم را با لایهای نازک و شفاف از اکریلیک، اصولاً به رنگ خاکستری مایل به سبز که رنگی سرد است میپوشانم، چون از نقاشی کردن روی بوم سفید متنفرم، بعد هم خیلی کلی فضای اطراف فیگورها را شکل میدهم.