
بخشی از مقاله:
انقلابی که از دههی ۱۹۷۰ در نظریهی انتقادی موجود در بریتانیا رخ داده همواره ماحصل تعامل و گفت و گو با مارکسیسم بوده است. اگر رویکرد ابتدایی کاوشگرانه به مفاهیم پایهای نظریهی مارکسیستی به عنوان تعریف و تبیین علیالظاهر مستقیم «ابرساختار» فرهنگی از طریق «بنیان» اقتصادی، وجود نداشت، کل جنبش مطالعات فرهنگی، که باعث تلاقیهای فکری و سیاسی مختلف در گسترهی آموزش بریتانیا شده، تصورناپذیر بود.
یکی از بنیادیترین وجوه جنبش مطالعات فرهنگی بریتانیا ناشی از جابهجایی مفهوم «تولید فرهنگی» است که به عنوان راهبردی برای جلب توجه به مادیّت فرهنگ به کار گرفته میشود، و نیز برای منفک کردن حوزههای فردی کنش از تعابیر منطقهای در مورد ارزش به اصطلاح «بیزمان» و دلالت میانفرهنگی. از همینرو، برای مثال، مطالعهی [زبان و ادبیات] انگلیسی جهتگیری تازهای پیدا کرد و فراسوی بررسی صرف متون معتبر «کلاسیک» رفته و مسائل گستردهتری نظیر نوشتار و خوانش، در تمامی شکلها و شرایطشان، را در نظر گرفت. شرایط اقتصادی و سیاسی ادبیّت و نشر در کنار مسائلی همچون طبقه، نژاد، و جنسیت در نظر گرفته شدند و در نتیجه، این نکته تصریح شد که متون ادبی به روی خوانشهای بالقوهی چندگانه که خارج از تعاریف زیباشناختی قرار دارند نیز گشوده است. به همین سیاق، تاریخ «نوین» هنر نیز کوشیده با نگاهی فراسویِ سنت هنرهای زیبا، خود مقولهی هنر را پروبلماتیزه [مسأله ساز] کند و [برای مثال] در مورد خود این رجحان نقاشی رنگ روغن بر دیگر تکنیکهای دلالت تصویری که تاریخ هنر مرسوم آن را نهادینه کرده و به عنوان [نشانی از] «خبره بودن» فرض گرفته، بررسی کند.
یکی از خصائل بنیادین این نگرش [مبتنی بر مطالعات فرهنگی] این است که «تولید» فرهنگی به عنوان لحظهای منفرد و خودبسنده درک نمیشود بلکه فرایندی در نظر گرفته میشود که، همچنان که مارکس تحلیل میکند، از دورِ کامل عرضه و تقاضا جدا نیست. اما به هرحال، وقتی اصطلاح «تولید» از عرصهی اقتصاد برگرفته و به عرصهی عکاسی آورده شد، بار مفهومیِ عظیمی که جنبش مطالعات فرهنگی بر این اصطلاح سوار کرد مشکلات خاصی نیز در عرصهی عکاسی به بار آورد؛ عرصهای که در آن توضیح تلاقیهای پیچیده و بیان نظامهای نشانهای مختلف، مثلاً کلمات یا تصاویر، با هر سطحی از دقت تحلیلی، به غایت انتزاعی میشود. این خصلت و لحن ناگزیر خواهد بود زیرا ناشی از شیوهای است که جنبش مطالعات فرهنگی بریتانیا به کار میگیرد، شیوهای که روشهای خاص مؤثر در مارکسیسم را با طرح اقلیمی نشانهشناسی وصلت میداد. اما همین موقعیت باعث تشویق استفاده از نشانهشناسی به عنوان ابزاری برای تضمین نیاز به ارجح شمردن معیارهای اقتصادی در عرصهی تأثیرگذار نظریه و سیاست فرهنگی مارکسیستی شد. از همین رو، اگر عکاسی به عنوان “اقتصاد نشانهها” بازنگری شد، در عین حال منتقدان را واداشت عکسها را چنان در نظر بگیرند که گویی کالایی همچون کالاهای دیگر هستند. در چنین چارچوبی، به سادگی میتوان شاهد رشد نوعی تنش بود میان جریانی از جنبش مطالعات فرهنگی که خود را یکسره وقف افشای تعریف و تبیینهای اقتصادی فرهنگ کرده بود، و از سوی دیگر، اقدامات نشانهشناختی برای تئوریزه کردن آن نوع و عرصههای دلالت که با دستور کارهای مفروض پیشین همخوان نبودند.
این وضعیت با احیاء گستردهی سیاست جنسی در دهه ی ۱۹۷۰ و بالاخص با تمایل گسترده به روانکاوی به عنوان ابزاری برای فهم بیشتر تنشهای درونی ذهنیت فردی شدیدتر شد. نظریات موجود در باب طبقه حتی نمیتوانستند حضور میل به عنوان نیرویی مؤثر را تصریح کنند، چه برسد به این که بخواهند توضیحش دهند. نظریه فرهنگی مارکسیستی همچون سنت گذشتهاش مایل است محصولات فرهنگی را به عنوان واسطهی آگاهی طبقاتی، حال چه “حقیقی” باشد چه کاذب، در نظر گیرد. ثابت شده است که این نگاه مانوی(دوگانهباور)، از ارائهی تعبیری از ذهنیت در مرحلهی مصرف به شدت امتناع میکند و حتی ناتوان از آن است؛ در حالی که تعابیرش از باقی مراحل فرایند تولید کالا بسیار ظریف و فرهیخته است.