معرفی مقاله:
پناهجویان تمام تلاششان را میکنند تا شایستهترین نامزد پناهندگی شوند و به همین دلیل در بسیاری از اوقات فکر میکنند که داستان زندگیشان به اندازهی کافی متقاعدکننده نیست و میکوشند حکایتی سوزناک و دلانگیز سر هم سازند و اغلب هم دروغ میگویند. کامران سپهران در مقالهی «دروغهای مهاجرت یا چرا پدر آرشیل گورکی در مه گم شد؟» به پناهجویان معروف حوزهی نقاشی و سینما پرداخته که جزو همان دسته از پناهجویاناند که برای ادامهی زندگی بعد از مهاجرت خود، راستی را مایهی کارشان قرار ندادهاند. در این مقاله با گذشتهی آرشیل گورگی نقاش تأثیرگذار که پیونددهندهی سوررئالیسم دههی ۳۰ و اکسپرسیونیسم انتزاعی دههی ۵۰ در آمریکا و مهاجری ارمنی_ترکیهای بود، آشنا خواهیم شد. گورکی اما همیشه تبار خود را انکار کرده و حتی همسرش بعد از مرگ او به تبار ارمنیاش پی برد، و یا اریک فون اشتروهایم کارگردان شهیر سینمای صامت که او نیز از جعل واقعیت برای تبار خود استفاده کرده بود. کامران سپهران در این مقاله سعی کرده با استفادهاز «فلسفهی خویشتن» و با کمک گرفتن از فیلسوفان حال حاضر دو قطب روایتگری و مقطعگرایی در انسانها را بررسی کند، که یکی زندگی گذشتهی خود را در امتداد زندگی آیندهی خود میبیند و دیگری نه، و با توجه به این استدلال زندگی این دو هنرمند را بررسی میکند.
.
بخشی از مقاله:
سیمای آرشیل گورکی (۱۹۴۸ـ۱۹۰۴)، این مهاجر ارمنی ـ ترکیهای ساکن امریکا را در نظر آوریم. سوای نقش تأثیرگذار او در هنر نقاشی امریکا در مقام پیونددهندۀ سورئالیسم دهۀ ۱۹۳۰ و اکسپرسیونیسم انتزاعی دهۀ ۱۹۵۰، او یک دروغگوی دوستداشتنی است. از همان ابتدای فعالیت هنریاش در امریکا منکر تبار ارمنی ترکیهای خود میشود، انگار به گفتۀ آن هالندر در سرچشمههای خود چیزی سمّی و شرمآلود میدید که با کار هنریاش منافات داشت. او که متولد وان ترکیه بود و از قتل عام ارامنه در ۱۹۱۹ جان به در برده و به ایروان ارمنستان رفته بود، در امریکا دو روایت برای تبار خود ارائه میداد: یا خود را روس معرفی میکرد و پسر عموی ماکسیم گورکی و یا قفقازی و پرنسی گرجی. و البته گویا قیافۀ روسهایی که در امریکا با او ملاقات کردهاند دیدنی بوده است که میدیدند آقا یک کلمه هم روسی بلد نیست و نمیداند که ماکسیم گورکی نویسنده، نام خانوادگی اصلیاش گورکی نبوده است. و قیافهشان لابد دیدنیتر هم میشد اگر میفهمیدند، خودِ آرشیل هم نام خانوادگی واقعیاش گورکی نیست. جالبتر از همه این که همسرش هم مدتها بعد از مرگش میفهمد که او ارمنی بوده است.
از اریک فون اشتروهایم (۱۹۵۷ـ ۱۸۸۵) یاد کنیم، کارگردان شهیر سینمای صامت و بازیگری که سیمایش با آن عینک تکچشمی در نقش افسر اشرافی فیلم توهم بزرگِ رنوار همیشه در یادها زنده است. فون اشتروهایم البته فون نبود، اشتروهایم خالی بود. پسر کلاهفروش یهودی در اتریش که اجازهی خدمت در ارتش امپراتوری اتریش را پیدا نمیکند، اما در مهاجرت به امریکا خود را اشرافزادهای با سابقۀ نظامی جا میزند و موفق هم هست، تا پس از مرگش که حقیقت آشکار میشود.
بحثی در فلسفۀ خویشتن است که آدمی را رویاروی دوقطب روایتگرایی (Narrativism) و مقطعگرایی (Episodicism) میبیند. در قطب روایتگرایی آدمی برای خود در درازنای زمان قائل به پیوستگی و انسجام تامّ و کامل است. در تصور فردی که به قطب روایتگرایی متمایل است، تجربۀ گذشتۀ دور او از خود در آیندۀ دور او تداوم و حضور دارد. اما فرد مقطعگرا فاقد چنین چشماندازی از خود است، یا چنین برداشتی ندارد (یا بسیار کمرنگ است) که تجربۀ گذشتۀ دور او از خود در آیندۀ دور نیز پابرجاست. به عبارت ساده تر برداشتی قطعهوار از خویشتن دارد و انسجام کمی میان بخشهای مختلف زندگی خود میبیند.