شمیم مستقیمی تجربهی شخصی خود بعد از تماشای فیلم «جدایی نادر از سیمین» را در مقالهی با عنوان «درجستجوی چیزی بیشتر» مینویسد. تجربهی دیدن جدایی نادر از سیمین، تجربهای است که مغز را به معنی دقیق کلمه میپُکاند. تجربهی جدول حلکردن اجباری. تجربهای که در آن لذت بردن و خود آزاری به مرزهای مشترک میرسند. از بس که فیلم سنگین است.
بخشی از مقاله:
در این مه، در این فضای متراکم و انبوه، در این سرآسیمگی و تعلیق که آدم جلوی پایش را هم به زور میتواند ببیند، درباره فیلمی که خود درباره تعلیق قضاوت است اما قضاوتها دربارهاش چکشی و محکمند چه میتوان گفت؟
این نوشته را با این اقرار و اعتراف آغاز میکنم که جدایی نادر از سیمین، مرا به فکر واداشت و در واقع مغزم را خسته کرد از بس که مرا به فکر واداشت. در واقع مغزم را خسته کرد از بس که مرا به فکر واداشت. میدانم که عدهای این را به حساب امتیازهای مثبت فیلم میگذارند. اما این روزها همه چیز آدم را به فکر فرو میبرد.
از بس که هر چیز، فقط خودش نیست. همهی مفاهیم، همهی اجسام، همهی کلمات و خلاصه همه چیز، همه چیز متورم است. شکم دارد. بیشتر از خودش است. و فکر کردن دیگر نه فرایندی رهاییبخش و رستگارکننده و اختیاری، که فعالیتی ناگزیر، ملالتبار و خستهکننده است. به
خاطر همین، نوشتن دربارهی جدایی نادر از سیمین، دیگر نه نقد یک فیلم، بلکه نقدی بر همه چیز است. و نه نقدی، تلاشی برای فهمیدن، و نه
حتی تلاشی موفق بلکه شاید اعلام شکستی در فهمیدن. اعلام یک جدایی بزرگتر…یک طلاق…
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «اسم رمز: جدایی!» گفتوگوی مجید اخگر، علیرضا رسولینژاد و شمیم مستقیمی