معرفی مقاله:
سال ۱۳۶۵ من به همراه همسر و پسر اولم از ایران راهی آلمان شدم. نه با نقشهای حسابشده و نه تصوّر مشخصی از زندگی در خارج از ایران. ابتدا حتی تصوری از زمانی که قرار است در اروپا بمانیم هم نداشتیم. سالها که گذشت متوجه شدیم که حالا داریم در یک کشور دیگر زندگی میکنیم و ماندنی شدهایم. مسعود سعدالدین نقاش ایرانی در مقالهی «دربارهی مهاجرت» از تجربهی رفتن و زندگی در مهاجرت میگوید. از دوستیاش با هانیبال الخاص که او نیز ابتدا به هند و سپس به آمریکا مهاجرت کرد. از دفتر طراحیهایی میگوید که سالها در زیرزمین خانهی پدری خاک خورد و روزی در بازگشت به ایران دوباره به کشور مهاجرتش برگرداند. او در این مقاله از حسرتها و تجربههای مهاجرتش میگوید اما به گفتهی خودش مسئلهی «اگرها» را سالهاست که کنار گذاشته: «اگر میماندم…»، «اگر بعد از چند صباحی برمیگشتم…»
.
بخشی از مقاله:
تعلق من به اشیا چندان زیاد نیست. مگر آنکه به کارم ارتباط داشته باشند. برای من کاملاً روشن بود، با چه چیزهایی از ایران خارج میشدم و از این بابت حسرتی در دلم نمانده. حسرت دوری از دوستان خوبم البته همیشه بود و هنوز هم هست.
در طی این ۲۷ سال زندگی در آلمان، گاهی در وضعیتهای دشوار به تصمیمم برای مهاجرت شک کردم. ولی غالباً به خاطر کار، تجربههای تازه و نگاهی عمیقتر به رابطهی خودم با هنر، به ویژه با نقاشی، احساس خوبی داشتم که در عمر کوتاه و زودگذر دست به چنین تجربهای زدهام.
امروز با توجه به تبادل تجربیات مهاجران زیادی که گهگاه به ایران سفر میکنند، و شنیدهها و گفتگوها دربارهی دشواریها، خوبی و بدیهای مهاجرت، شاید بتوان روشنتر از گذشته تصمیم گرفت. در نهایت هرگونه مهاجرتی سرنوشت خاص خود را دارد و این همان سرنوشت ماست که از جهتی گویی از پیش تعیین شده و از جهتی دیگر با هر تصمیمی از نو و در مسیری تازه شکل میگیرد.
دورهی ۳۵ سالهی تاریخ معاصر ما چالش بزرگی با زندگی بود. اغلب دردناک، همراه با مجالی اندک برای نگاهی حقیقی و تأملی درونی؛ چه برای کسانی که ماندهاند و چه آنها که رفتهاند. امروز یقین دارم که گذشته بر حسب ضرورتی اینگونه بود که بود. تماس دائمی با نقاشی به من نشان میدهد. هر تجربهای، بر حسب هر ضرورتی که اتفاق بیفتد، اثری روحی بر من خواهد گذاشت که در عین حال امکانی برای غنای درونی من فراهم میآورد. نمیدانم اگر مهاجرت نمیکردم، تا چه اندازه همان میشدم که امروز هستم. چیزی که مسلم است اینکه حتماً به گونهی دیگری نقاشی میکردم.