میثم محفوظ از مجموعه‌ی اندرونی

خوشحالید که اینجایید؟ / وحید حکیم

 

در روزگار ما، هر جا باشید خوب است۱.

تکه‌های کاغذ

ـ تکه‌های کاغذ را باد در افق دید رهگذران جابه‌جا می‌کند.

ـ تکه‌های کاغذ تمام مسیرهای فرعی تهران را می‌شناسند.

ـ تکه‌های کاغذ بدون در زدن داخل می‌شوند.

ـ تکه‌های کاغذ گاه به بام‌ها می‌روند و از آن‌جا با آرامشی وصف‌ناپذیر خود را به بالکن خانه‌ها پرتاب می‌کنند.

ـ تکه‌های کاغذ همه چیز را ۱۰۰٪ تضمین می‌کنند.

ـ تکه‌های کاغذ را باریکه بادی سرگردان در هوا می‌پراکند؛ باریکه بادی آشنا به راز لوله‌بازکنی‌ها و کنکورها، راز مکالمه‌ها و گرامرها، راز کتاب‌ها و لباس‌ها. . .

شهر بی تو مرا حبس می‌شود

اگربعدازظهر یک روز آفتابی در خیابان منوچهری پرسه بزنی، سمسارها را خواهی دید که در پیاده‌رو‌های این خیابان، با اشیائی در دستانشان در رفت و آمدند. آنان قلب‌هایشان از شادی این اشیاء سکر‌آور سرشار است . . .

حالا به این خیابان آمده‌ام و به ویترین مغازه سمسار خیره نگاه می‌کنم: بلورسبز سایه‌اش را بر دامن چین خورده عروسک چینی انداخته است. عروسک با غمزه‌ای زنانه و بی‌بدیل در برابرم ایستاده است. گویی در جستجوی کسی‌ست که غربت را از دلش بزداید.‌غربت. آری، در خیابان منوچهری نه تنها رهگذران و سمسارها، که عروسک‌ها و نفت‌سوزها و گلدان‌ها را در کام خویش می‌کشاند.

آن‌که با دلی آکنده از ملال به این خیابان می‌آید، ابژه ملالش را، باری، پشت ویترین عتیقه‌فروشی‌ها خواهد یافت. ملال اساساً چیزی کهنه است و نسبتاً پر‌بها.

نگاه عروسک چینی چنان زنده و صمیمی‌ست که احساس می‌کنم می‌توانم زمان ملاقات بعدی را با او هماهنگ کنم. اما غمزه‌اش ناگاه، پس می‌نشیند و لبخندش محو می‌شود و عیش از میان می‌رود . . .

احساس می‌کنم از من روی می‌گرداند. نگاهش به قفسه‌های خالی مغازه دوخته می‌شود، به آینه‌های شکسته و انبوه در هر سو، و ناگاه شهر بر قلبم سنگین می‌شود.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «در کوهستانِ، اینجا» به قلم وحید حکیم

برچسب‌ها:
سبد خرید ۰ محصول