
معرفی مقاله:
نشریهی «حرفه: هنرمند» بحث لازم و مغفولی را دربارهی جامعهشناسی هنر (نقاشی) بهدرستی و به موقع در شمارهی ۱۴ خود به حوزهی عمومی کشاند. جالب این که از همان ابتدا، آغازگر بحث (افسریان) و پاسخدهنده به او (صافاریان) اشباح سرگردان جامعهشیفتگان و جامعهگریزان را از مقالات خود عبور دادند. البته بدون آن که هیچکدام تجسد این اشباح یا مصداق بارز آنها باشند. درواقع این مقالات نیز نشان میدهند موضوع مسئلهآفرین (Problematic) جامعهشناختی ما و از آنجمله جامعهشناسی هنر، جامعهشیفتگی و جامعهگریزی است. همانگونه که در عرصهی سیاسی و اقتصادی نیز بحث رایج، رابطهی عدالت و آزادی است و طرفین بحث همچنان شیفتهی یکی و گریزان از دیگریاند. پس ما را هم از این بحث گریزی نیست، مگر نه این که ارواح سرگردان را با شناخت آلامشان میتوان آرام کرد و به آن جهان فرستاد؟!
.
بخشی از مقاله:
به طور معمول هنگامی که در جامعهی روشنفکری ما صحبت از جامعه و جامعهشناسی میشود، گویا منظور تسلیم به قواعد تاریخی آن، و یا خواستهها و نیازهای اکثریت است. هم از این رو جامعه شیفتگان خواهان گردن گذاشتن به این قواعد یا خواستهها، و جامعهگریزان خواهان گردن پیچیدن از آنها میگردند. این کژفهمی از تعریف جامعهشناسی، ناشی از تقلیل آن به شناخت طبقات و نقش آنها در ساختن تاریخ بوده، که خود برآیند رواج مارکسیسم مبتذل شده یا اکونومیستی در ایران است. یعنی هر دو سوی صفبندی در این پندار نادرست مشترکاند که جامعهشناسی چیزی جز شناخت احکام طبقاتی نیست. حال برخی تبعیت و برخی سرپیچی از آن را در دستور کار قرار میدهند که حاصل این شناخت مبتذل، به طور معمول هنری مبتذل است. البته در دههی اخیر با رواج لیبرالیسم نو و پستمدرنیسم مبتذل، که خصیصه مشترک آنها «بازارجویی» است. نوعی دیگر از گردن گذاشتن به خواست و نیاز اکثریت نظریهپردازی شده و آن خواست و نیازی است که از ناحیه «بازار» برای هنرمند مطرح میشود. در نتیجه انتهای صف جامعهگریزان، با خمشی ۱۸۰ درجه که پست مدرنیسم مبتذل به آن داده است، در کنار صف جامعهشیفتگان (هر چند در تقابل با آنها قرار میگیرد تا هر یک به تفسیر خود از اکثریت تبعیت کنند: یکی برای منافع شخصی و دیگری برای منافع تاریخی.
با این زمینه بازخوانی تعاریف آکادمیک جامعهشناسی و هنر، و حاصل آنها جامعهشناسی هنر، هر چند که برخورنده هم باشد، لازم است. جامعهشناسی علم شناخت نهادهای (institution) اجتماعی است که رفتارهای تکرارشونده انسانها را در عرصههای مختلف حیات اجتماعی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی پدید میآورند یا جامعه را بازتولید میکنند. باید در نظر داشت که «مارکس» در همین حوزه دانش کوشید که رابطهی قانونمند رفتارهای انسان را در عرصه اقتصادی (در تقسیمبندی وی زیر بنا) با عرصههای سیاسی و فرهنگی (روبنا ) نشان دهد. وی موفق شد که این رابطه را «در نهایت» و آن هم در قالب دورانهای چند سدهای «تاریخی» آشکار کند، اما پیروان اکونومیست وی از همان ابتدا جامعهشناسی را در همین یک بعد خلاصه کردند و آن را به صورت غیردیالکتیکی در خدمت تحلیلهای «روزمره» درآورند، به طوری که مارکس با این سخن از آنها تبری جست : «من مارکسیست نیستم!»
«هنر بیان رابطه انسان است با طبیعت، جامعه و خودش».
این تعریف «برتولت برشت» از هنر نه به مذاق جامعهشیفتگان خوش میآید نه جامعهگریزان. زیرا جامعهشیفتگان از یک سو هنر را صرفا بازتاب جامعه میبینند، و از سوی دیگر در بهترین حالت (یعنی برای رهایی بشر) میخواهند بیان آن را صرفاً به جامعه محدود کنند. جامعهگریزان نیز برای گریز از هرگونه تأثیر و تأثرى (و از این طریق در بهترین حالتهای بشر) از بیان رابطهشان با طبیعت و جامعه میهراسند و میگریزند و چون کبک سر در برف درون خود میکنند، غافل از آن که در همان جا جامعه (انواع نهادها و قدرت)، و طبیعت (از قول «فروید» و «یونگ» در چنگشان گرفته است. البته ناگفته روشن است که بیان هنری از جنس انگاره است، نه مفهوم؛ خیال است نه منطق و در این میان کلک نقاشی خیال پرورتر از ادبیات و حتى شعر است. همان گونه که «مونک» با تابلوی «جیغ» خود، حسرت کشیدن جیغهای رنگی را به جان برخی شعرای ما انداخت. هم از این روست که از هنر نه گزیری است و نه گریزی. چون بدون درک و بیان هنری رفتار (کردار، گفتار و پندار) انسان، تنها بازتولید گذشته خواهد گشت.