تنی در مونپارناس و جانی در بلوارِ کشاورز / مهدی یزدانی‌خُرّم

 

معرفی مقاله:

مهاجرت از نمادین‌ترین وضعیت‌های زیستی یک هنرمند محسوب می‌شود. وقتی از مهاجر حرف می‌زنیم چنان گستردگی تاریخی، سیاسی، و زیستی‌ای در ذهن‌مان پدید می‌آید که کمتر می‌شود در طبقه‌بندی‌های کلی چند شقی قرارش داد. در ایران نیز از دوران بعد مشروطه تا امروز مهاجرت یکی از گزینه‌های زیستی مهم برای نویسنده و شاعر ایرانی بوده. مهدی یزدانی‌خرم در این مقاله به مهاجرت نویسندگان و شاعران ایرانی از سال‌های دور تا به امروز پرداخته و این سؤال مهم را مطرح می‌کند که آیا مهاجرت «تن» می‌تواند به مهاجرت «ذهن» هنرمند منجر شود؟ می‌دانیم که مکان برای نویسنده و شاعر امری حیاتی است، و مدام در تلاش است تا مکان را برای خود بازآفرینی کند. اما نویسنده‌ای که تن خود را از زادگاهش خارج کرده چطور می‌تواند رابطه‌ای میان مکان جدید و ذهنش به وجود بیاورد؟ مهدی یزدانی‌خرم در این مقاله با بررسی مهاجرت‌های نویسندگان مشهوری چون رضا براهنی، رضا قاسمی، مهشید امیرشاهی در صدد پاسخ به این پرسش‌ها برآمده است.

.

بخشی از مقاله:

در ایران از دوران بعدِ مشروطه تا امروز نیز مهاجرت یکی از گزینه‌های زیستی مهم برای نویسنده و شاعر ایرانی‌ست. در صد سال گذشته ایران شاهد دوره‌های مهاجرتی گسترده‌ای از نویسنده‌گان و روشنفکران‌اش بوده. دوره‌هایی که عُمدتاً به‌خاطرِ ناهمگونی‌های سیاسی و اجتماعی این چهره‌ها با حاکمیت‌ها یا حتی جامعه شکل گرفتند.

اصولاً در سنت ادبی ما مهاجرتِ شاعران با توجه به وابستگی‌شان به دربار‌های حامی ایشان، یا به خاطر مغضوب شدن و ترس از جان، یا از روی علاقه برای نزدیک‌بودن به مراکز فرهنگی اتفاق می‌افتاده. میلِ فراوانِ شاعران در قرون چهار تا شش برای رفتن به خراسان مثال‌زدنی‌ست. طوری که شاعری مثل خاقانی که در حسرت زندگی در خراسان بوده و از سرِ سوءتفاهمی این اجازه از او سلب شده،در مطلع قصیده‌ای علناً اشاره می‌کند که: «چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند/عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند/نیست بُستان خراسان را چو من مرغ / مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند…»

در سال‌های اخیر نیز مفهوم مهاجرت بسیار برای نسل جدید نویسنده و شاعر جدی شده. مهاجرت‌هایی که گاه در شکل سفرهایی کوتاه آغاز ‌شد، اما نتیجه‌اش ترک دیار بود. چهره‌های مهمی چون ابراهیم گلستان، صادق چوبک، بزرگ علوی، پرویز دوایی، بهمن شعله‌ور، شاهرخ مسکوب و… از سال‌های قبل از انقلاب مهاجرت کرده و جایی دیگر می‌زیستند، در سال‌های بعدِ انقلاب هم روند مهاجرت به‌خصوص در دهه‌ی شصت اوج گرفت.

آیا مهاجرتِ “تنِ” نویسنده‌ی ایرانی می‌تواند به مهاجرتِ “ذهنِ” او نیز منجر شود؟ این سؤال بسیار مهم و تأثیرگذار بود. طوری‌که در سال‌های بعد و حتی در دوران محمود احمدی‌نژاد که موج تازه‌ای از مهاجرت‌ها آغاز شد، شاهد این واقعیت بودیم که بسیاری از مهاجرین بر موقتی‌بودن سفرشان تأکید می‌کردند. بیشتر مهاجرت‌های دهه‌ی هشتادِ نویسنده‌گان ایرانی تحت نامِ محافظه‌کارانه‌ی “مسافرت” انجام شد. مثلاً سفر کوتاه مندنی‌پور به آمریکا تبدیل شد به یک توقفِ تا به امروز ده ساله، یا همین‌طور وضعیت نویسنده‌ی جوانی چون پیام یزدانجو و سفرش به هندوستان. درواقع واژه‌ی مهاجرت که در بطن آن نوعی قاطعیتِ تاریخی وجود دارد، تبدیل شد به سفر که صدالبته موقتی‌ست. سفرهایی برای تحصیل یا استفاده از انبوهِ‌ بورسیه‌های میان‌مدت. یک دوری محافظه‌کارانه برای تماشای وضعیت.

اما اکثر این تن‌های مهاجرت‌کرده سعی‌ می‌کنند به ایران بیاندیشند و سوژهای خود را طراحی کنند. نباید از یاد ببریم این روند باعث می‌شود ذهن کاملاً درگیر مکان قدیم باشد و نتواند نسبت به مکان جدید خو بگیرد. نکته‌ی مهم دیگری که وجود دارد کشور پذیرنده‌ی مهاجرِ ایرانی‌ست. به قول داریوش شایگان اروپا به ندرت غریبه‌ها را می‌پذیرد (نقل به مضمون). تجربه‌ی تاریخی نیز نشان داده مهاجران ایرانی در اروپا بسیار بیشتر دچارِ یأس و افسردگی می‌شوند. شاید برای همین است که هدف بسیاری از مهاجران امروز کشورهایی چون کانادا، نیوزلند و استرالیاست. نمونه‌‌هایی که مملو هستند از خُرده‌فرهنگ‌های مهاجر. مکان‌هایی که غلبة فرهنگی سنگینِ اروپایی در آنجا وجود ندارد

سبد خرید ۰ محصول